ضرب المثل ها
داستان شب؛ میخوای بدونی خرِ ما از کُره گی دمُ نداشت از کجا سمبل شده؟ بیا تا گوئَمت
اگه میخوای از انواع و اقسام ضرب المثل ها استفاده کنی هم باید بدونی که معنیشون چیه هم بدونی از کجا اومدن.
شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل خر ما از کرگی دم نداشت. داستان این ضرب المثل با مسما رو در ادامه با هم می خونیم.
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری مردی بود که بدهی زیادی بالا آورده بود و یک روز طلبکار او پیشش میرود و میگوید: باید پول من را بدهی خیلی وقت است که باید بدهی خود را صاف میکردی. مرد اما مقاومت کرد و گفت من پولی ندارم و نمی توانم طلب تو را پرداخت کنم. مرد بدهکار باز گفت: نمی شود باید پول مرا پس بدهی. مرد گفت: من پولی ندارم و بدهی تو را هم نمی توانم پرداخت کنم. بعد هم پا گذاشت به فرار.
وقتی که مرد فرار کرد، طلبکار اون نیز به همراه عده ای از همراهانش به دنبال او دویدند. در یکی از کوچه ها مرد از دیوار خانه ای بالا رفت که یک پیر مرد بیچاره در حیات آن خوابیده بود و نفس های آخر خود را هم می کشید و فرزندانش نیز دور او را گرفته بودند. مرد که از دیوار بالا رفته بود ناگهان به روی تخت پیرمرد بخت برگشته افتاد و جا در جا تمام کرد، مرد که ترسیده بود دوباره پا گذاشت به فرار و این بار فرزندان پیرمرد نیز به دنبال او دویدند.
مرد که در حومه شهر داشت بدون استراحت می رسید متوجه سر صدای عده ای شد که فریاد میزدند و از او می خواستند تا اسب آن ها را که رم کرده و پا به فرار گذاشته متوقف کند، مرد فرصت کافی برای این کار نداشت اما چون نمی توانست هم که بی تفاوت از این صحنه عبور کند یک سنگ برداشت و به سمت اسب پرتاب کرد اما سنگ مستقیما به چشم اسب بیچاره خورد و یک چشم خود را از دست داد. صاحبان اسب وقتی این فاجعه را دیدن آن ها نیز هم پای دیگر شاکیان و طلبکاران مرد به دنبال او دویدند.
مرد که دید در خارج شهر راه به جایی نخواهد برد دوباره راه خود را به سمت شهر کج کرد. در یکی از کوچه ها همان طور که داشت می دوید دید الاغی روی زمین نشسته و از جای خود تکان نیم خورد و عده ای در تلاشند تا او را بلند کرد. یکی از مرد های آن جا گفت: هی مرد کجا میروی صبر کن و دست کمکی برسان. مرد بدهکار نیز که از ترس جانش به نفس نفس افتاده بود دم خر را گرفت تا او را بلند کند اما ناگهان دم خر کنده شد. آن ها نیز پیش از آن که مرد بدهکار بتواند فرار کند او را گیر انداختند و به همراه باقی افراد شاکی ای که به دنبال او بودند به پیش قاضی رفتند.
قاضی فرد صالحی نبود و مرد نیز وقتی که این را فهمید به او اشاره ای کرد که یعنی اگر به نفع من رای بدهی من نیز به تو مزد خوبی خواهم داد. قاضی به شاکی اول گفت: خب آیا کسی دیده که ایشان پولی از شما گرفته؟ یا آیا سندی داری که نشان دهد طلبکار هستی؟ مرد که هیچ نداشت گفت: نه ما آشنا هستیم. قاضی گفت: برو که هیچ حقی نداری.
بعد قاضی نفر دوم را صدا کرد. صاحب اسب آنچه را که اتفاق افتاده بود برای قاضی تعریف کرد و قاضی گفت: باید اسب را از وسط دو نیم کنیم، آن نصفی را که سالم است با آن نصف دیگر مقایسه کنیم بعد هرچه قیمت داشت با قیمت نصف دیگر مقایسه کنیم و هرچه بهایش بود این مرد پرداخت کند.
صاحب اسب که از حرف های قاضی هیچ سر در نمی آورد شکایت خود را پس گرفت و رفت. نوبت رسید به فرزندان پیرمرد و قاضی پرسید: پدر شما چند سال سن داشت؟ آن ها گفتند: هفتاد سال. قاضی گفت: این مرد سی سال سن دارد چهار سال دیگر صبر کنید بعد می توانید دیه خود را بگیرید. فرزندان داغدار پیرمرد نیز از شکایت خود گذشتند و رفتند. ماند صاحب خر.
قاضی رو کرد به صاحب خر و گفت: خب بگو. تو چه شکایتی داری؟ بگو تا حقت را از این مرد بگیرم. صاحب خر که دید اگر حرف بزند بدهکار خواهد شد گفت: زنده باشید جناب قاضی! من هیچ طلبی از این مرد ندارم. راستش را بخواهید خر ما از کُرهگی دم نداشت. او این را گفت و زود از پیش قاضی رفت.
به گزارش شایانیوز، به این ترتیب اگر کسی به دنبال گرفتن حق خود از دیگری برود، ولی نه تنها به حقش نرسد بلکه بدهکار هم بشود، این ضرب المثل حکایت حال اوست.
اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید