|

ضرب المثل ها

داستان شب؛ شنیدی میگن فلانی دروغش از دروازه رد نمیشه؟ حالا بیا شفاااف بگمِت که یعنی چی

اگه میخوای از ضرب المثل ها استفاده کنی و خیلی سنگین حرف بزنی باید معنی اون ها رو هم خوووب بلد باشی و بدونی که از کجا اومدند.

لینک کوتاه کپی شد

شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل دروغش از دروازه تو نمی آید. داستان این ضرب المثل با مسما رو در ادامه با هم می خونیم.

داستان شب

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری پادشاهی بود باهوش اما مردم آزار که به جای اداره کردن مملکت بیشتر وقت خود را صرف مردم آزاری میکرد. روزی از روز ها که این پادشاه به دنبال بهانه ای تازه برای خوشگذرانی بود امر کرد که هر کس بتواند دروغی بگوید که من آن را باور نکنم دخترم را به عقد او در خواهم آورد. پس از آنکه این خبر دهان به دهان در سطح شهر پخش شد همه کردم از جوان و سن دار سعی می کردند تا دروغی طراحی کنند با آن نزد پادشاه بروند؛ اما پادشاه به همه آن ها می گفت این که چیزی نیست ممکن است واقعیت داشته باشد و بنابراین آن دروغگو را از قصر بیرون می کرد.

در این میان مرد زیرکی بود که تصمیم گرفت تا با یک دروغ جانانه به نزد شاه برود اما برای این کار خواست تا یک سبد بسیار بزرگ که از دروازه شهر رد نشود. بعد از چند هفته سرانجام سبد بزرگ مرد زیرک ساخته شد و او نیز عازم قصر پادشاه شد. مرد زیرک وقتی که نزد پادشاه رسید گفت: دروغ من هم دیدنی است و هم شنیدنی، برای دیدن ان باید به خارج از شهر بیایید. پادشاه که کنجکاو شده بود گفت: فردا که برای شکار از شهر خارج می شویم به دروغ تو نیز رسیدگی خواهیم کرد.

روز بعد شاه به همراه تعدادی از سواران قصد خروج از شهر را داشتند که با سبدی بزرگ در جلوی دروازه روبه رو شدند در همین هنگام مرد زیرک گفت: قربان این همان دروغ من است اما باید بدانید که ماجرای آن به پدر شما برمیگردد.

پادشاه گفت: چرا پای پدر مرده مرا به میان میکشی؟ مرد زیرک نیز پاسخ داد: برای اینکه پدر شما به پدر من بدهکار بود. پادشاه که متعجب شد ه بود گفت: مگر می شود پدر تو کی بوده که پدر من به او بدهکار باشد؟

مرد زیرک درحالی که نگاهی به زمین و آسمان می انداخت با یک آه گفت: پدر من مرد ثروتمندی بوده که حتا نمی توانسته ثروتش را بشمارد، پدر شما در یکی از سالهای حکومت خود و اداره کشور بی پول میشود و از پدر من پول قرض می خواهد، پدر من نیز به او می گوید که اگر هفت پیمانه سکه طلا اندازه این سبد به ایشان بدهد آیا گرفتاری او رفع می شود؟ و این طوری است که پدر شما به پدر من بدهکار است و حالا نیز من آمده ام دنبال طلب پدرم تا آ« را از شما پس بگیرم.

شاه تا این حرف را شنید عصبانی شد و فریاد زد که این دروغ است. مگر می شود، چه حرف ها! پدر من هیچ وقت از کسی پول قرض نگرفته است. بعد رو کرد به همراهانش و گفت: این مرد دیگر از کجا آمده؟ دروغش از دروازه تو نمی آید. در همه این سرزمین حتا یک نفر هم حرف او را باور نخواهد کرد.

مرد زیرک با آرامش لبخندی زد و گفت: حالا که باور نمی کنید پس به پیمان خود وفا کنید و دخترتان را به عقد من در آورید.

به گزارش شایانیوز، به این ترتیب اگر کسی دروغی بگوید که برای هیچ کس باور کردنی نباشد این ضرب المثل حکایت حال او می شود.

اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

از نگاه ورزش

خانه داری

تفریح و سرگرمی

عصر تکنولوژی

نیازمندی‌ها