|

ضرب المثل ها

داستان شب؛ یه قصه خنده دار و گل منگلی که حالا شده ضرب المثل بخون ببین چه خبره

داستان های قدیمی حس و حال خاصی دارند که خوندنشون یا شنیدنشون رو برامون لذت بخش تر می کنند تا حدی که بعضی هاشون میشن ضرب المثل.

لینک کوتاه کپی شد
1

شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل اگر من منم، پس کو کدوی گردنم؟ در ادامه داستان این ضرب المثل شیرین و عامیانه رو با هم می خونیم.

داستان شب

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. روزی روزگاری مرد ساده دلی بود که برای گشت و گذار و خرید عازم شهر می شود و در همان حال که در شهر گشتی می زند و محو تماشای جاذبه های شهر شده ناگهان به خودش می گوید: نکند من در این شهر خودم دستی دستی خودم را گم کنم؟ اگر خودم را گم کنم آن وقت چطور می توانم دوباره خودم را پیدا کنم؟

مرد ساده دل در همین افکار بود که یک کدو فروش با گاری اش به او نزدیک شد مرد گفت: آهای کدو فروش، من یک عدد کدوی خوشگل می خواهم. کدو فروش که از حرف مرد متعجب شده بود گفت: کدوی خوشگل دیگر چیست؟ کدوی قلمی شنیده بودیم اما کدوی خوشگل نه. مرد ساده دل گفت: تو نمی دانی که من کدو را برای چه کاری می خواهم پس فقط از بین کدو هایت یک دانه زیبایش را به من بده. کدو فروش هم گشت و یک کدو پیدا کرد و به مرد داد و گفت: بیا دنیا را هم که بگردی کدویی به این زیبایی پیدا نمی کنی.

مرد ساده دل کدو را گرفت و یک نخ به آن آویزان کرد و بعد کدو را به گردنش انداخت بعد با خیال راحت که دیگر امکان ندارد خودش را در شهر غریب گم کند در گوشه و کنار شهر پرسه می زد. موقع نهار نان و غذایی خرید و به گوشه ای از شهر رفت که درختان زیبا با سایه های خنک داشت بعد از نهار خوردن احساس کرد خوابش می آید و باید چرتی بزند پس زیر یکی از همان درخت ها دراز کشید و به خوابی عمیق رفت.

چندی بعد مرد بی کار و مردم آزاری از کنار او رد میشد که کدوی گردن او را دید پس تصمیم گرفت که کمی سر به سر مرد ساده دل بی چاره بگذارد و خیلی آرام بدون این که مرد متوجه شود کدو را از گردن او باز کرد و به گردن خود انداخت بعد هم در نزدیکی مرد ساده دل دراز کشید تا کمی بخوابد.

بعد از چند ساعت مرد مسافر ساده دل از خواب بیدار شد اما هنوز هوش و حواسش درست سر جایش نیامده بود که دید نه تنها کدو به گردن ندارد بلکه مرد دیگری که در نزدیکی او خوابیده یک کدو به گردنش آویزان است پس بی بهت و نگرانی مرد را از خواب بیدرا کرد و گفت: ای مرد راستش را بگو ببینم این کدو گردن تو چه می کند؟

مرد بیکار هم گفت: این کدو از ابتدا همین جا بوده است منظورت چیست؟

مرد ساده لوح که نمی دانست چه بر سرش آمده گفت: مگر می شود؟

مرد بی کار گفت: چه اتفاقی افتاده که تو این گونه می گویی؟

مرد مسافر نیز پاسخ داد: اگر من منم، پس کو کدوی گردنم؟ اگر تو منی، پس من کی ام؟

به گزارش شایانیوز، به این ترتیب اگر فردی بسیار ساده اندیش و ساده لوح باشد و کارهایش از روی فکر و اندیشه نباشند،  این ضرب المثل حکایت حال او می شود.

اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

از نگاه ورزش

خانه داری

تفریح و سرگرمی

دنیای سلبریتی ها

عصر تکنولوژی

نیازمندی‌ها