|

ضرب المثل ها

داستان شب؛ آخر شبی هم یه داستان قشنگ و قدیمی بخون هم یه نکته جذاب و تازه یاد بگیر

یک سری از ضرب المثل ها هستند که ما به وفور در زندگی می شنویمشون اما هیچ وقت کسی بهمون نگفته که این ضرب المثل از کج میاد؛ حالا ما بهتون میگیم

لینک کوتاه کپی شد
1

شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم اگر برای من آب ندارد، برای تو که نان دارد. داستان این ضرب المثل شیرین و زیبا رو با هم می خونیم.

داستان شب

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. در گوشه ای از این زمین پهناور در یک دهکده کوچک مردی بود که زمین های گسترده ای داشت، یک روز تصمیم میگره که چند چاه در زمین خودش حفر کنه تا به آب برسه برای همین هم میره سراغ چاه کن و اون رو به همراه کارکنانش به زمین میاره. اون ها هم شروع می کنند به کندن چاه اما هر چه که میکندند و هر چه که پایین میرفتند باز هم به آب نمی رسیدند که نمی رسیدند برای همین میرن پیش اوستای خودشون و میگن شما برو به ارباب بگو که ما هرچه می کنیم آبی در کار نیست.

رئیس چاه کن ها هم وقتی میبینه اوضاع این جوریه میره پیش مالک زمین و بهش میگه: ارباب قربانت بشوم انگار این زمین با ما قهر کرده است ما هرچه که می کنیم به آب نمیرسیم که نمی رسیم. مرد هم گفت: اشکالی ندارد صبور باشید و کمی آن طرف تر چاه بکنید، من مطمئنم که به همین زودی ها به آب می رسیم.

پس چاه کن ها دوباره شروع کردن به کندن چاه و کندند و کندند اما باز هم به آب نرسیدند. یکی از چاه کن ها رو کرد به اوستا و گفت: آقا باز هم که به آب نرسیدیم حالا باید چه کار کنیم؟ اوستا گفت: والا من هم دیگر عقلم به جایی قد نمی دهد ظاهرا دوباره باید برویم سراغ ارباب. پس اوستا پیش ارباب می رود و می گوید: قربان شما، ما باز هم به آب نرسیدیم باور کنید که انگار این زمین ما را نفرین کرده است، حالا بگویید که ما چه باید بکنیم.

ارباب گفت: همان کاری را بکنید که هر چاه کنی می کند. اوستا متعجب پرسید یعنی چه؟ ارباب گفت: یعنی به کندن چاه ادامه دهید، آنقدر بکنید تا بالاخره به آب برسید. چاه کن ها باز هم شروع کردند به کندن چاه و چندین روز دیگر به کار کند خود ادامه دادند اما باز هم به آب نرسیدند و خسته و ناامید از دل زمین بیرون آمدند و یکی از آن ها با خشم رو به اوستای خود گفت: اوستا جانمان به لبمان رسید تا کی چاه بکنیم و به آب نرسیم من دیگر کار نمی کنم.

اوستا این بار با ناراحتی به پیش ارباب رفت و گفت: ارباب دیگر نه من، نه تو و نه این قنات؛ این جا که آب ندارد ما دیگر کار نمی کنیم. ارباب گفت: برای چه؟ اوستا همچنان با ناراحتی ادامه دارد: برای چه ندارد که، خب این زمین آب ندارد ما هرچه می کنیم به آب نمی رسیم.

ارباب گفت: شما کارتان را بکنید و به چاه کن ها بگو که ادامه دهند من می دانم که به آب می رسیم. اوستا که عصبانی شده بود گفت: نیست ارباب این جا آب نیست. ارباب گفت: چرا هست کارتان را بکنید. اوستا این بار خیلی آرام گفت: قربانتان بشوم من سال هاست که کارم این است، این زمین آب ندارد.

ارباب جلو آمد و دستی به شانه اوستا زد و گفت: بگذار یک چیز بگویم و خیالت را راحت کنم، اگر برای من آب ندارد، برای تو که نان دارد! تو مزدت را بگیر و کارت را انجام بده.

به گزارش شایانیوز، اگر کسی از کاری خسته شود که انجام دادن یا ندادن آن به هر حال برایش سود دارد این ضرب المثل حکایت حال او می شود.

اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

از نگاه ورزش

خانه داری

تفریح و سرگرمی

دنیای سلبریتی ها

عصر تکنولوژی

نیازمندی‌ها