|

ضرب المثل ها

داستان شب؛ اگه می خوای یکم حال و هوات عوض شه با این داستان جذاااب زدی وسط خال!

داستان های قدیمی حس و حال خاصی دارند و خوندنشون برامون هم حس خوبه هم آشنایی به فرهنگ زمان قدیم به خصوص داستان ضرب المثل ها.

لینک کوتاه کپی شد

شایانیوز- ضرب المثل ها در زبان عامه و ادبیات ما ایرانی ها جایگاه بسیار ویژه ای دارد و ما به قدری به ضرب المثل هایی که در فرهنگمان وجود دارند وابسته ایم که در سخت گفتن روزمره خود هم بسیار از آن ها استفاده می کنیم. و اما آنچه که در رابطه با ضرب المثل ها مهم است این است که بدانید همگی آن ها پیشینه ای دارند و داستانی در پس ظاهر ساده یا گاها عجیب و غریب آن هاست. شنیدن این داستان ها باعث می شود تا هم آن ضرب المثل را بهتر درک کنیم و هم معنای آن را، به خصوص که بعضی از آن ها پیچیده تر از آنی هستند که به نظر میرسد، مانند کلاه آب برده به سر صاحبش گشاد است. و اگر حالا شما مشتاق هستید که داستان این ضرب المثل زیبا را بدانید در ادامه با ما همراه باشید.

هفت رمان با داستان واقعی و کلی اتفاق سحرآمیز؛ شاهکارهایی به سبک رئالیسم جادویی

یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری مردی بود که سالهای سال آرزو خریدن کلاهی داشت و بالاخره بعد از کلی صبر و بردباری و پول جمع کردن موفق شد تا اون کلاه رو برای خودش بخره و انقدر از داشتن اون کلاه خوشحال بود و احساس رضایت می کرد که زندگیش هم دچار دگرگونی شده بود و احساس می کرد که هیچکس به اندازه او خوشحال نیست و همیشه و همیشه هم مرد حواسش بود که مبادا اتفاقی برای کلاه زیبای او بیوفتد. اما بالاخره شد آنچه که نباید و میشد و مرد بی چاره کلاه خود را از دست داد.

داستان از این قرار است که روزی مرد کلاه به سر در راه بود و هوا هم بسیار گرم و داغ شده بود برای همین تصمیم گرفت تا کنار جوی آب بنشیند و آبی به دست و صورت خود بزند. وقتی که مرد داخل آب را نگاه کرد تصویر  خود و کلاه زیبایش را دید و همین هم باعث شد تا وسوسه شود و سرش را پایین تر بیاورد که بتواند تصویر کلاه را بهتر ببیند که درست در همین لحظه به ناگاه کلاه از سر او به درون جوی افتاد. مرد سعی کرد کلاه نازنینش را از آب بگیرد اما ناگهان جریان آب کمی شدت گرفت و کلاه را با خود برد، مرد تا کجاها که به دنبال آن دوید اما دیگر رسیدن به آن کلاه زیبا برای مرد بیچاره میسر نبود.

مرد غمگین و نزار به سمت خانه خود می رفت و نمی دانست که به مردمی که او را به کلاهش می شناسند چه باید بگوید. در راه اولین نفری که از او پرسید کلاهت کجاست با غصه گفت: کلاهم را آب برد. باز آن مرد دیگر گفت: آب برد؟! چرا نگرفتی اش دلت نسوخت که آن کلاه زیبا را از دست بدهی؟

پس از آن مرد چندین نفر دیگر هم این سوال را از مرد بیچاره پرسیدند و سرانجام او با خودش فکر کرد که باید جوابی محکم به مردم بدهم، جوابی که فکر نکنند من تنبل بودم و نتوانستم از کلاه خودم محافظت کنم؛ پس بعد از آن شخص دیگری که بر سر راه مرد قرار گرفت و از او پرسید کلاهت کجاست، مرد گفت: همان بهتر که کلاه را آب برد از روز اول هم به سر من گشاد بود . کلاه آب برده به سر صاحبش گشاد است.

به گزارش شایانیوز، به همین ترتیب اگر کسی چیزی را از دست بدهد و از به دست آوردن مجدد آن ناامید باشد و شروع کند به بد گویی از آن این ضرب المثل حکایت حال او می شود.

اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

از نگاه ورزش

خانه داری

تفریح و سرگرمی

دنیای سلبریتی ها

عصر تکنولوژی

نیازمندی‌ها