ضرب المثل ها
داستان شب؛ قصه ضرب المثلی که به پوریای ولی برمیگرده رو میدونی؟ بیا تا برات تعریف کنم
یک سری از ضرب المثل ها داستان هایی واقعی دارند که حالا چون گنجی گران بها آن داستان ها تکرار می شوند مثل "هرگز نخورد آب زمینی که بلند است."
شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل هرگز نخورد آب زمینی که بلند است. داستان این ضرب المثل با مسما رو در ادامه با هم می خونیم.
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود، روزی روزگاری در ایران زمین پهلوان بزرگ و نیرومندی زندگی می کرد به نام پوریای ولی که قدرت او بر همه پهلوان ها تا به حال چیره شده بود و پشت حریف های خود را یک به یک به خاک مالیده بود. همه اهالی شهر پوریای ولی را می شناختند و به قدرت او ایمان داشتند تا این که روزی پهلوانی از دیار هندوستان به خوارزم آمد تا با پهلوان ایرانی به میدان رزم رود. در آن دوران همه مردم از نتیجه کشتی آن دو پهلوان نگران بودند حتا خود پوریای ولی اما قهرمان ایرانی نگرانی و هراس خود را بروز نمی داد.
ماجرا از آن روزی شروع شد که پهلوان پوریای ولی که به مسجد رفته بود از پشت پرده ای که خانم ها در آنجا نماز می خواندند دعا و تضرع پیرزنی را شنید که برای پیروزی فرزندش برابر پوریای ولی دعا می کرد و می گفت: خدایا، پسر مرا بر پهلوان پوریای ولی پیروز کن.
دل پهلوان ایرانی با شنیدن دعای پیرزن لرزید و دقیقا از همان روز به بعد دیگر آن پهلوان همیشگی نبود، بلکه در دوراهی سختی قرار گرفته بود که حالا باعث نگرانی اش شده بود، چرا که از یک طرف مردمی بودند که شادیشان در گرو پیروزی پهلوان پوریای ولی بود و از طرف دیگر دل پهلوان برای پیرزنی می سوخت که برای پیروزی فرزندش دعا می کرد.
سرانجام روز مسابقه فرا رسید و همه مردم شهر در میدان جمع شدند تا شاهد کشتی دو پهلوان باشند. پهلوان هندی به سوی پهلوان ایرانی یورش برد اما پوریای ولی او را به کناری زد و همین هم دست و جیغ تماشاچیان را بلند کرد. ناگهان چشمان پهلوان پوریا به پیرزنی افتاد که با نگرانی کشتی فرزند خودش رو نگاه می کنه، پوریای ولی چشم های خودش رو بست تا نگاه پیرزن رو نبینه و فقط صدای شادی مردم خودش رو بشنوه و بعد دست در کمر پهلوان هندی حلقه کرد و او رو به بالای سرش برد؛ تمام مردم شهر فریاد می زندند که پهلوان پوریا کارش رو تمام کن.
ناگهان همه چیز تغییر کرد و پوریای ولی کمر پهلوان هندی را رها کرد و خودش خاک شد. در آن لحظه همه فهمیدند که این قدرت پهلوان هندی نبود که پشت پوریای ولی را به خاک مالید بلکه فروتنی و بزرگی پهلوان ایرانی بود که برای شادی دل آن پیرزن پشتش را خاک کرد. می گویند پهلوان پوریای ولی در آن لحظات این ابیات را برای خود می خواند:
پوریای ولی گفت گه صیدم به کمند است از همت داوود نبی بخـت بلند است
افتادگی آمــوز اگر طالـــب فیـــضی هرگز نخورد آب زمیـنی که بلند است
به گزارش شایانیوز، به این ترتیب اگر کسی در زندگی در برخورد با دیگران فروتنی نداشته باشد و گرفتار غرور شود، این ضرب المثل حکایت اوست.
اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید