|

ضرب المثل ها

داستان شب؛ وقتی میگن با طناب کسی تو چاه نرو میدونی از کجا اومده؟ بیا تا برات تعریف کنم

ضرب المثل ها و داستان های فارسی خیلی پر معنا و مفهوم تر از اونین که به نظر میاد حالا بیاید تا یکی از جالب ترین هاش رو براتون تعریف کنیم.

لینک کوتاه کپی شد
1

شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل با طناب شما به چاه نمی توان رفت؛ حالا در ادامه داستان این ضرب المثل زیبا و دوست داشتنی رو با هم می خونیم.

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری روباهی در نزدیکی های روستا در حال گشت و گذار بود که چاه آبی را دید و چون هوا خیلی گرم بود و او هم بسیار احساس تشنگی می کرد بر لب چاه رفت و به داخل آن نگاه کرد. آب زلال و شفاف آن حسابی روباه را به وجد آورد پس دید که سر چاه چرخی هست که دو سطل به آن آویزان هستند. اخل یکی از سطل ها نشست و به پایین رفت. بعد از این که سیراب شد متوجه شد که نمی تواند به بالا برگردد، پس چند ساعت داخل چاه نشسته بود و به بیرون نگاه می کرد و منتظر یک دادرس بود و فریاد کمک سر می داد.

بعد از مدتی گرگی که از آن حوالی می گذشت رد پای روباه را دید پس آن را دنبال کرد و به لب چاه رفت و گفت: تو آنجایی روباه؟ روباه نیز پاسخ داد: بله من اینجا هستم آیا کمک می کنی؟

گرگ گفت: البته که می خواهم کمکت کنم. تو چی دوست داری پیش من بیایی؟ روباه گفت: البته که دوست دارم اما نیم توانم. گرگ با تعجب پرسید چرا: روباه نیز پاسخ داد: پایم شکسته است. گرگ که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت گفت: خوب تو نمی ترسی که پیش من بیایی؟ روباه نیز بی درنگ پاسخ داد: البته که نه. در صحرا پیش گرگ بودن بسیار بهتر از در چاه مردن است.

گرگ که طمع خوردن روباه حسابی وجودش را گرفته بود گفت: حالا بگو چطور می توانم به تو کمک کنم؟ روباه گفت: کنار چاه را نگاه کن یک طناب است که سطلی به سر آن بسته شده است اگر تو داخل آن بنشینی من بالا می آیم. گرگ نیز بی درنگ داخل سطل نشت اما چون خیلی سنگین تر از روباه بود سریعا سطل به پایین رفت و سطل روباه بالا آمد؛ او که نمی دانست آن دیگر سر طناب نیز به یک سطل بسته است حسابی گیج شده بود.

گرگ به روباه گفت: کجا میروی نباید مرا این جا تنها بگذاری من برای کمک به تو این جا هستم. روباه گفت: تو به خاطر خودت این جا هستی نه به خاطر کمک به من. حالا روباه که بالای چاه رسیده بود به سرعت از داخل سطل بیرون پرید و گرگ تا ته به پایین رفت.

گرگ گفت: چرا به من کمک نمیکنی مگر نمی دانی که من تو را دوست دارم پس مرا بالا بکش. روباه نیز پاسخ داد: چطور ممکن است گرگی روباهی را دوست داشته باشد. از من می خواهی با همین طناب تو را از چاه بیرون بکشم؟ گرگ گرفت: اری با همین طناب مرا بیرون بکش؛ مگر من همین کار را برای تو نکردم؟

روباه خندید و گفت: نمی شود. هیچ راهی وجود ندارد که من طور را بیرون بکشم. گرگ گفت: چرا ممکن نیست؟ روباه در حالی که هنوز می خندید گفت: برای آن که به تو اعتمادی نیست و نیم شود به حرف گرگ گوش کرد. من با طناب تو به چاه نمی روم.

به گزارش شایانیوز، اگر کسی به حرفی که زده عمل نکند و یا حرف و عملش یکی نباشد و سر قول خود نماند، و ارزش حرف او برای دیگران از میان برود این ضرب المثل حکایت حال او می شود.

اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

از نگاه ورزش

خانه داری

تفریح و سرگرمی

عصر تکنولوژی

نیازمندی‌ها