ضرب المثل ها
داستان شب؛ شنیدی میگم کلاغ از بچه خودش خوشگل تر نمیبینه؟ حالا بیا بگمِت یعنی چی چی!
میدونستی هر ضرب المثلی ریشه ای داره و داستان جذابی رو تو دل خودش جا داده؟ حالا ما می خوایم یکی از باحال ترین هاش رو تعریف کنیم.
شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل کلاغ از بچه خودش خوشگل تر نمیبینه؛ حالا در ادامه داستان این ضرب المثل رو با هم می خونیم.
یکی بود یکی نبود، غر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری کلاغی بود بود سخت کوش و پر جنب و جوش که تمامی دشت ها رو گشته بود و آخر سر هم در یکی از همین دشت ها لانه کرده بود و به همراه بچه هایش زندگی می کرد تا این که یک روز در میانه دشت پرنده ای بسیار زیبا متفاوت میبینه، پس راهش رو به سمت او کج میکنه تا با این پرنده غریبه آشنا بشه.
کلاغ که از دیدن پرنده زیبا حسابی خوشحال شده بود از او پرسید: ای پرنده زیبا تو کیستی؟ پرنده هم جواب داد: اسم من طاووس است و در شهر های دور در کشور هندوستان زندگی می کنم که حالا به اینجا آمده ام، بالای آن درخت هم لانه ای دارم و به همراه جوجه هایم در آن زندگی می کنم. لانه تو کجاست؟ کلاغ هم لانه خود را به طاووس نشان داد.
چنانچه که آن دو از آشنا هم خیلی خوشحال شده بودند طاووس به کلاغ گفت: کاش با هم یک جا زندگی می کردیم و همیشه با هم دوست می بودیم. کلاغ اما متعجب گفت: چطور پرنده زیبایی چون تو می خواهد با من زندگی کند؟! طاووس گفت: از این فکر ها نکن برو و جوجه هایت را بیاور تا با هم در آشیانه من زندگی کنیم. کلاغ دیگر حرفی نزد و به همراه طاووس به آشیانه او رفت و از دیدن آشیانه بزرگ او و جوجه های زیبایش حسابی متحیر شد بعد چند باری به لانه خود رفت و آمد کرد تا توانست همه جوجه هایش را به لانه طاووس بیاورد. بچه ها نیز از دیدن یکدیگر حسابی غرق خوشحالی شدند.
طاووس به کلاغ گفت: از این به بعد بهتر است هر دو با هم لانه را ترک نکنیم برای همین من مقداری غذا در آشیانه دارم تو آن ها را به بچه ها بده تا من بروم و باز غذا بیاورم، کلاغ هم موافقت کرد و گفت: قبول است بعد از این که آمده من به دنبال غذای تازه خواهم رفت، اما حالا این غذا را به کدام یک از بچه ها بدهم؟
طاووس گفت: خودت بهتر میدانی به هر یک از جوجه ها که دوست داری غذا بده. اما کلاغ گفت: این طور که نمی شود، من نمی دانم تو بگو به کدامشان اول غذا بدهم. طاووس هم در حالی که می خندید و از آشیانه بیرون می رفت: نگاهشان کن و هر کدام خوشگل تر بود اول لبه او غذا بده.
بعد از این که طاووس رفت جوجه ها حسابی با هم بازی کردند و خسته و گرسنه با سر و صدای زیاد به سراغ کلاغ آمدند و طلب غذا کردند. کلاغ حسابی آن ها را نگاه کرد و بعد از مدتی غذاها را با نوک خود خرد کرد و به جوجه های خود داد، جوجه های طاووس هم بی سر و صدا غذا خوردن آن ها را تماشا کردند، اما همین که مادرشان پا به آشیانه گذاشت سر و صدایشان بالا گرفت.
طاووس که شکه شده بود گفت: چه خبر است چرا انقدر سر و صدا می کندی. کلاغ گفت: حق دارند خب گرسنه اند، چیزی نخورده اند. طاووس متعجب گفت: چرا مگر به بچه های من چیزی ندادی که بخورند؟ کلاغ هم گفت: نه تو گفتی غذا را به خوشگل ترین بچه ها بدهم و من هم بین بچه های خودم تقسیم کردم؛ آخه کلاغ از بچه خودش خوشگل تر نمیبینه.
به گزارش شایانیوز، هر کس که با تعصب بی مورد فکر کند هرچه دارد از همه بهتر است این ضرب المثل حکایت حال او می شود.
اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید