ضرب المثل ها
داستان شب؛ بیا که یه داستان توپ و درجه یک برات دارم باورت نمیشه هم قدیمیِ هم آموزنده!
اگه دلت یه داستان قشنگ با چاشنتی ضرب المثل می خواد یکی از جالب ترین و البته عجیب ترین هاش رو برات آماده کردیم.
شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل من امروز فلان کار را میکنم ولی فردا صدایش بلند میشود؛ حالا در ادامه داستان این ضرب المثل زیبا و دوست داشتنی رو با هم می خونیم.
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری مرد طمع کاری بود که به خانه ای اعیانی وارد شد و در آن جا چشمم به مال و ثروت صاحب خانه افتاد و طمع دزدین آن ها دست از سر او بر نداشت که نداشت اما مرد از ترس این که مردم کوچه و خیابان او را در حال دزدی ببینند حتا جرات نزدیک شدن به آن خانه را هم نداشت تا این که یک روز متوجه شد اهالی خانه برای چند روزی از شهر خواهند رفت و این خانه چندین شب خالی خواهد بود پس او تصمیم گرفت که در نیمه شب یکی از همین شب ها به این خانه بیاید و دیوارش را سوراخ کند و به درون خانه رود و هرچه می خواهد بردارد.
پس یکی از شب ها مرد بیل و کلنگ خود را برداشت و به سمت خانه رفت و شروع کردن به سوراخ کردن دیوار ها اما چون دیوار های خانه سنگی و سخت بودند سوراخ کردن آن ها کار دشواری بود و صدای بلندی تولید می کرد. در همین هنگام ناگهان مرد طمع کار متوجه شد که یک نفر به او نزدیک می شود، پس لوازم خود را رها کرد و پشت دیوار سنگر گرفت اما بعد دید که مردی فقیر و بی چاره که در آن نزدیکی ها خواب بوده با صدای بیل و کلنگ او بیدار شده است و در حالی که چشم هایش را میمالد به او نزدیک می شود. مرد که خیالش راحت شده بود دوباره به سمت دیوار و سوراخ رفت و به مرد فقیر گفت: این جا چه میکنی؟ این وقت شب چرا بیرونی؟ مگر خانه و زندگی نداری؟
مرد فقیر هم در جواب گفت: اگر خانه و زندگی داشتم که این جا نبودم، اما تو بگو، خودت این جا چه میکنی؟ مرد طماع هم کم نیاورد و گفت: من کاری دارم که این جا هستم، مثل تو که بی کار نمی گردم.
مرد فقیر گفت: برای کارت کمک نمی خواهی؟ مرد گفت: نه کمک نمی خواهم، تو نمی توانی کمکم کنی. مرد فقیر که متعجب شده بود گفت: مگر چه کار میکنی که من نمی توانم کمکت کنم؟ مرد که کلافه شده بود پاسخ داد: دهل میزنم. فردا این جا عروسی است، من هم دارم خودم را برای فردا آماده می کنم تا فردا توی عروسی دهل بزنم.
مرد فقیر نگاهی به مرد و نگاهی به سوراخ روی دیوار انداخت و گفت: این چه جور دهل زدن است که صدا ندارد؟! مرد دزد گفت: دهل من با دهل های دیگر فرق دارد. من الان دهل میزنم، ولی فردا صدایش بلند می شود.
به گزارش شایانیوز، اگر بخواهند به کسی بگویند نتیجه کاری را که اکنون انجام میدهی فردا خواهی دید، این ضرب المثل حکایت حال او می شود.
اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید