ضرب المثل ها
داستان شب؛ شنیدی میگن قوز بالا قوز شد؟ حالا بیا تا داستانش رو برات بگم تا کَف کنی
بعضی ضرب المثل ها خیلی عامیانه اند و ما به وفور ازشون استفاده می کنیم اما نمی دونیم که داستان از کجا شروع شده حالا ما یکیش رو تعریف می کنیم.
شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل قوز بالا قوز در آوردم؛ حالا در ادامه داستان این ضرب المثل زیبا و دوست داشتنی رو با هم می خونیم.
یکی بود یکی نبود روزی روزگاری مردی بود که بر پشت خود قوزی داشت و به همین همیشه خمیده، نفس زنان و آهسته حرکت می کرد. یکی از شب ها به هوای این که بتواند صبح اول وقت خود را به حمام برساند سپیده دمان لوازم خودش رو جمع کرد و به سمت حمام حرکت کرد. وقتی که به حمام رسید جمعی از پریان را در صحن حمام دید که جشن و سرور به راه انداخته بودند و شادی می کردند مرد که از شادی آن ها حسابی سر ذوق آمده بود او هم به آن ها پیوست و پایکوبی کرد.
پریان که از دیدن پایکوبی او حسابی به وجد آمده بودند گفتند: برای این پایکوبی ای که کردی و باعث شادی ما شدی می توانی حالا از ما چیزی بخواهی. مرد گفت: من چیز خاصی نمی خواهم فقط اگر می توانید کاری کنید که قوز پشت من برداشته شود. پریان نیز خواسته او رو اجابت کردند و مرد خوشحال و سبک بال خود را در حمام شست و به خانه.
فردای آن روز خبر مرد قوز داری که به یک باره قوز پشت او برداشته شده در تمام شهر پراکنده شد و همه را شگفت زده کرد تا این که یک مرد قوز دار دیگر پیش او آمد و گفت: بگو ببینیم تو با خود چه کردی؟ بگو تا من هم آن کار را انجام دهم. پس مرد اول همه چیز را برای خود تعریف کرد.
روز بعد مرد قوز دار دوم درست همان زمانی که آن مرد به او گفته بود راهی حمام شد اما وقتی که آن جا رسید دید که گریان نشسته اند و زاری کنان بر سر و روی خود میزنند اما مرد بدون آن که حتا فکر کند که آن جا چه خبر است و چه کاری باید انجام دهد شروع کرد به آواز خواندن و رقصیدن. یکی از پریان به ائ گفت: ای آدمیزاد چه میکنی مگر دیوانه شده ای؟
مرد گفت: می خواهم شما را خوشحال کنم تا شاید کاری برای من بکنید. اما پری پرسید: برای چه باید خوشحال شویم؟ مرد گفت: برای عروسی دیگر!
پری که حسابی از دست مرد عصبانی شده بود گفت: ای نادان در کدام عروسی گریه و زاری راه می اندازند؟ حالا ما کاری می کنیم که برای ابد تفاوت عزا و عروسی را بفهمی. مرد که تازه فهمیده بود اوضاع از چه قرار است سعی کرد تا سریع از حمام خارج شود اما دیگر کار از کار گذشته بود و پری ها جادویی خواندند بر پشت مرد قوز دار بیچاره یک قوز دیگر نیز درآمد.
مرد بیچاره با همان و حال و نفس زنان در حالی که پشتش حسابی سنگینی می کرد به خانه برگشت و هرکه او را میدید متعجب میشد. مرد به سمت خانه می رفت و زیر لب با خود می گفت: قوزی بالای قوزم آمد، چه بلایی به روزم آمد!
به گزارش شایانیوز، اگر کسی کاری را انجام دهد که در زمان و مکان مناسب نباشد و باعث شود اوضاع برای او بدتر شود این ضرب المثل حکایت او خواهد شد.
اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید