ضرب المثل ها
داستان شب؛ با یه داستان قشنگ و حکایتی همچین ریییز بزن تو فاز قدیمی بازی
شنیدی میگن یه وقت از این ور بوم میوفته یه وقت از اون ور ؟ بیا تا بگم داستانش از کجا شروع شده و چطور به ضرب المثل تبدیل شده.
شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل نه باید این ور بام افتاد، نه باید اون ور بام افتاد؛ حالا در ادامه داستان این ضرب المثل زیبا و دوست داشتنی رو با هم می خونیم.
یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری پسرک بازیگوشی بود که از سر و صدا و شیطنت های او هیچ کس در محله آن ها از دستش در امان نبود به همین دلیل هم هر کس که از راه می رسید شروع می کرد به نصیحت کردن و پند و اندرز دادن به او اما ظاهرا پسرک یک گوشش در بود و یک گوشش دروازه. یک روز پسرک از درخت بالا می رفت و یک روز از دیوار.
در یک از روز ها در حالی که مادر پسر در حیاط خانه در حال رخت شستن بود صدای پسرش را شنید که می گفت: مادر من را ببین. مادر که گمان کرد پسرک پشت سر او ایستاده گفت: فعلا برو که خیلی کار دارم. اما پسرک گفت: مادر من را ببین اینجام بالای بام. مادر تا این حرف را شنید از جای پرید و هراسان با دست به صورتش زد و گفت: خدا مرگم بده پسر تو چطور آن جا رفته ای؟ اصلا آن جا رفته ای که چه؟ پسرک گفت: آمده ام بازی کنم.
مادر در حالی که حسابی ترسیده بود و نگران بود که نکند پسرش از بالای بام بیوفتد گفت: آخر آنجا مگر جای بازی است پسر! ناگهان چیزی به فکر مادر رسید پس به پسر گفت: یک قدم به عقب بردار. پسر گفت: اما من نمی ترسم. مادر در حالی که به آرامی با او صحبت می کرد پاسخ داد: نگفتم می ترسی می خواهم بازی کنیم. پسر با شادی و شیطنت یک قدم به عقب برداشت و گفت: باز هم عقب بروم مادر؟ مادر که خوشحال شده بود نقشه اش گرفته گفت: بله باز هم عقب برو.
مادر نفس عمیقی کشید و سعی کرد به آرامی بالای بام برود تا فرزندش را پایین بیاورد که پسر دوباره گفت: مادر یک قدم دیگر هم عقب بروم؟ مادر هم برای محکم کاری گفت: برو باز هم عقب تر برو. مادر در حالی که سعی داشت با احتیاط و عجله خود را به بالای بام برساند ناگهان صدای جیغ پسر را در خانه همسایه شنید. مادر هراسان از روی بام نگاهی به حیاط همسایه ها انداخت و پسرش را در آغوش همسایه ها دید. ظاهرا آن ها که سر و صدای بچه بازیگوش همسایه خود را شنیده بودند به حیاط آمده بودند و موقع افتادن او را گرفته بودند.
مادر نگران از همسایه پرسید: حال پسرم چطور است؟ سالم است؟ همسایه گفت: میبینی که حال پسر شیطان تو از ما هم بهتر است. اما این چه کاری بود کردی؟! آنقدر نگران شدی که داشتی پسرک را از این ور بام بی انداختی. باید مراقب بچه بود اما آن هم اندازه ندارد؛ نه باید از این ور بام افتاد نه باید از آن ور بام افتاد.
به گزارش شایانیوز، اگر کسی در انجام کاری اندازه نگه ندارد و تندروی یا کند روی کند این ضرب المثل حکایت حال او می شود.
اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید