ضرب المثل ها
داستان شب؛ شنیدی میگن مگه به خواب ببینی؟! بیا تا بگم داستان چیه و از کجا سر در آورده
بعضی از مثل ها انقدر در زبانه عامیانه شنیده میشن که ما حتا بهش فکر هم نمی کنیم داستان پشت این عبارت چیه مثل این که میگیم"مگه به خواب ببینی".
شایانیوز- تا حالا شده با خودتون فکر کنید این ضرب المثل های شیرین و جذابی که ما در فرهنگ و زبانمون داریم از کجا اومدند و چطور شکل گرفتند؟! خیلی از این ضرب المثل ها داستان دارند، قصه هایی جذاب که وقتی می شنویم یا میخونیمشون اون ضرب المثل برامون دو چندان معنا و مفهوم پیدا می کنه و بهتر درکش می کنیم مثل ضرب المثل با مگر دوباره به خواب ببینی؛ حالا در ادامه داستان این ضرب المثل زیبا و دوست داشتنی رو با هم می خونیم.
یکی بود یکی نبود. روزی روزگاری مردی بود درستکار و ساده دل که گرفتار مشکلات مالی شده بود و حسابی به پول احتیاج داشت، برای همین به خانه دوستش رفت تا شاید بتواند از او پولی قرض بگیرد. مرد گرفتار یک روز تمام را در خانه دوستش سپری کرد اما او حالی ازش نپرسید و نگفت که چه می خواهی. مرد هم یک دل دو دل بود که بگوید یا نگوید و با خودش فکر می کرد اگر بگویم و او هم مثل من دستش تنگ باشد آن وقت چه! تا این که بالاخره دوستش از او پرسید: خوب بگو ببنم در چه فکری؟ از این جا ماندن خسته شدی یا چه؟
مرد گفت: نه از این خبر ها نیست که می گویی؛ شاید خودت بعد ها فهمیدی که چه می خواهم. دوستش گفت: به هر حال خداوند گوش را داده برای شنیدن و زبان را داده برای حرف زدن پس هر وقت می خواهی بگو تا من بشنوم. درواقع دوست مرد گرفتار خوب متوجه شده بود که او چه می خواهد اما به روی خودش نیاورد چون به اندازه رفیقش دستش تنگ بود و نمی توانست کمکی کند پس صرفا تعارفی کرد که گفته باشد و جلوی گله در آینده را بگیرد.
شب مرد گرفتار در خانه دوستش ماند و در عالم خیال خواب دید که به در خانه دوستش رفته است و از او تقاضای کمک دارد و دوستش نیز به او می گوید: چرا شرمنده و خجالت زده ای؟ بگو به چند سکه احتیاج داری؟ مرد گفت: هر چه بیشتر بهتر. دوست مرد گرفتار گفت: باشد اما بگو چقدر؟ آن قدری بگو که من هم داشته باشم. مرد که همچنان خجالت زده بود گفت هزار سکه. دوستش گفت: فقط هزار سکه! جلوی در خانه منتظر باش تا من بروم و سکه ها را برایت بیاورم.
مرد ساده دل و گرفتار در عالم خواب و خیال از شادی روی پا بند نبود و احساس می کرد که بال در آورده است اما همان طور که جلوی در خانه دوستش منتظر بود ناگهان باد تندی وزیدن گرفت و در خانه را محکم بهم زد و او از خواب پرید و وقتی چشم باز کرد دید که در رختخواب است و شب را در خانه دوستش سپری کرده است و از انی که خواب خوشش ناتمام مانده بود حسابی ناراحت شد پس سریع چشم هایش را بست و گفت: زود باش هر قدر که می توانی بده.
دوست مرد گرفتار که متوجه شد او خواب خوش پول را دیده است گفت: تمام شد، خودت را خسته نکن و بی جهت دنبال پول نرو، چون از گول خبری نیست مگر دوباره به خواب ببینی.
به گزارش شایانیوز، اگر کسی برای رسیدن به چیزی خود را گرفتار آرزو و خیال دور دست کند این ضرب المثل حکایت حال او می شود.
اگر دوست دارید هر شب یه داستان قشنگ و کوتاه بخونید صفحه داستان شب ما رو دنبال کنید و از داستان ها و قصه های جذاب ما لذت ببرید.
دیدگاه تان را بنویسید