|

تعقیب‌گر شب ظهور سایه ای در دل تاریکی / جنون تعرض، کشتن و در آخر خوردن نوشابه

ریچارد رامیرز قاتلی شب گرد و خوفناک است که در دل شب به سوژه های خود حمله میکرد و خیلی ساده پس از قتل و تجاوز نوشابه خود را میل میکرد!

لینک کوتاه کپی شد

شایانیوز- شب، زمانیست که بیشتر ما به آرامش فکر می‌کنیم، اما در گوشه های تاریک شهرها، سایه هایی وجود دارند که خواب و آرامش را به کابوسی وحشتناک تبدیل می کنند. این سایه‌ ها نه تنها ناشی از تاریکی طبیعی شب هستند، بلکه زاده ذهن های پیچیده و تاریکی اند که در اعماق روح انسان ها لانه کرده اند. یکی از این سایه ها، مردی به نام ریچارد رامیرز است. قاتلی که در دهه ۸۰ میلادی با حملات ناگهانی و بی رحمانه اش، نام "تعقیب گر شب" را برای خود رقم زد.

او وارد خانه های مردم میشد. جایی که آنها احساس امنیت داشتند. با قدم های بی صدا، چشمانی سرد و بی رحم، و ذهنی آکنده از تاریکی، به زندگی قربانیانش پایان میداد. داستان زندگی او، تنها یک روایت جنایی نیست؛ بلکه سفری است به عمق ترس، روان پریشی و پیچیدگی ذهن یک قاتل واقعی. این داستان، پرده از یکی از مرموزترین و هولناک ترین فصل های تاریخ جرم و جنایت بر میدارد و نشان می دهد که چگونه یک نفر می تواند به نمادی از ترس بدل شود، ترسی که تا سالها پس از دستگیری اش، همچنان در دل مردم باقی مانده است.

92470531-0-image-a-9_1732566075346

وقتی شبها همه در لس آنجلس به خواب می رفتند، او بیدار میشد. مردی با موهای مشکی، چشمان گودافتاده و لبخندی که بیشتر شبیه زخم بود تا مهربانی. اسمش ریچارد رامیرز بود، اما مردم خیلی زود اسم دیگه ای بر روش گذاشتن: «تعقیب گر شب».

رامیرز بچه یه خانواده مهاجر مکزیکی بود. بچگی اش پر از خشونت، بی توجهی، و تجربه هایی بود که هر کدوم مثل یه خراش، ذهنش رو زخمی تر میکردن. یکی از تاثیرگذارترین افراد زندگیش، پسرعموی سربازش بود که از جنگ ویتنام برگشته بود و براش عکس هایی از شکنجه و قتل نشون میداد. همون جا بود که بذر خشونت کاشته شد.

اواسط دهه ۸۰، کابوس شهر شروع شد. رامیرز شبها با کفش های بی صدا و چشمانی که در تاریکی برق میزد، وارد خانه مردم میشد. الگوی خاصی نداشت، یک شب به خانه زن و شوهر سالمندی حمله میکرد، شب بعد به دختری تنها در آپارتمانش. یکی رو با چکش می کشت، یکی دیگه رو با گلوله، یکسری رو خفه می کرد، و بعضی ها رو هم با شکنجه تا مرز مرگ میبرد. ولی همیشه یه چیز مشترک بود: رعب و وحشت خالص.

36464

اینچنین ترس، شکل انسانی پیدا کرد

یکی از زن‌ها گفته بود: "چشم هاش انگار هیچ چیزی نداشت. نه ترحم، نه خشم... فقط تاریکی." رامیرز به قربانی هاش میگفت به شیطان قسم بخورن. بعضی وقت ها روی دیوار با خون قربانی، ستاره پنج پر یا صلیب وارونه می کشید. گاهی بعد از تجاوز، با آرامش از یخچال خونگی نوشابه ای بر میداشت و سر فرصت می خورد. انگار نه انگار که تا چند دقیقه پیش، فاجعه ای رخ داده بود.

n00458723-b

پلیس کاملا سردرگم بود. نه فقط به خاطر بی نظمی در انتخاب قربانی و ابزار قتل، بلکه چون رامیرز هیچ سرنخی باقی نمیذاشت. اما یه اشتباه، باعث شد نقابش بیفته و اون رد کفش خاصش بود. و از اون مهمتر، تصویری که یکی از قربانی ها به خاطر سپرده بود. خیلی زود تصویرش تو روزنامه ها چاپ شد و ترس، شکل انسانی پیدا کرد.

در نهایت، در یک روز تابستانی، رامیرز در مترو شناسایی شد. وقتی متوجه شد که مردم فهمیدن کیه، پا به فرار گذاشت. اما جمعیت دنبالش کردن، با چوب و سنگ زدنش و تا رسیدن پلیس، خودشون نگهش داشتن. قهرمان واقعی اون روز مردم بودن، نه پلیس.

5078063

دادگاهش سال ها طول کشید. در دادگاه لبخند میزد، برای دوربین ها ژست می گرفت و حتی گفت: "هیچ پشیمونی ندارم. ما همه بچه های شیطانیم." حکم اعدام گرفت، ولی سالها بعد در زندان، نه با برق صندلی، بلکه با سرطان مرد.

باور کردنش سخته که همچین آدمی واقعا وجود داشته، ولی ریچارد رامیرز فقط یه داستان ترسناک نبود، بلکه واقعیتی بود که شب ها در شهر قدم میزد، و با چشمانی بی روح، دنبال قربانی بعدی اش میگشت و هیچکس خبر نداشت این مرد که از کنارش عبور کرد قاتلی خوفناک باشد.

jpgfile_21157_777392_638124460656603643

پیشنهادات ویژه
پیشنهادات ویژه
دانش آراستگی
دیدگاه تان را بنویسید

آشپزی
خانه داری
تفریح و سرگرمی
دنیای سلبریتی ها