تجاوز هولناک پدر به دخترش؛ "ریحان، برهنه در میان بازوان پدر"
ریحان، برهنه در میان بازوان پدر گیر میافتد. پدر چند بار پشت سر هم این جمله را برایش تکرار میکند، «از مال خوب، اول باید صاحبش بهره ببرد.
ریحان (نام مستعار) دختر بیستسالهای است که تجربه تلخی از خشونت جنسی خانوادگی دارد. کسی که بعد از آن، دیگر زندگی برایش بیمعنا شده است. این خشونت چنان زخمی بر روح و روان او زده است که میتوان آثار درد را در چشمانش خاند و حس کرد. دردی که از زخم ناسوری بر میخیزد؛ دردی که پدرش بر زندگی او گذاشته است. ریحان، میان دو حس شرمندگی و انتقام در تقلای آن است تا راه حل مناسبی پیدا کند.
به گزارش «شایانیوز» به نقل از صبح کابل، ریحان زمانی که هجدهساله است، چهره شاداب و جذابی دارد. این دختر زمانی که در خانه است و پدرش هم حضور دارد، گاهگاهی متوجه نگاه و نوازشهای غیر عادی توأم با شهوت پدرش میشود. این نگاهها و نوازشها، ریحان را هر روز، بیشتر از گذشته منزوی میکند تا حدی که شبها از اتاق خوابی که برای او و خواهران کوچکترش است، بیرون نمیآید. روزها هم، فقط در نبود پدر به مکتب رفته و با ترس به خانه بر میگردد. تا زمان آمدن پدر به خانه کارهای خانه را تمام و با رسیدن او خود را در آن اتاقک کوچک و کمنور به بهانهی درس خواندن، حبس میکند.
ریحان از ترس قضاوت و متهم شدن به بداخلاقی، از آزار و اذیتهای پدر، هیچ حرفی با مادرش نمیزند؛ اما این سکوت ریحان، پدرش را وقیحتر میکند و او هر روز تلاش میکند تا به دخترش بیشتر نزدیک شود و با سوء استفاده از اندام دخترش، عطش شهوت خودش را فرو نشاند.
یکی از روزها که ریحان در آشپزخانه مشغول آشپزی است و مادرش در خانه حضور ندارد، پدرش او را غافلگیر میکند. دستهایش را از پشت در کمر ریحان حلقه میزند و ریحان را به سمت خودش میکشاند. ریحان با ترس و وحشت، سر و صدا راه میاندازد. پدر با خشونت لباس از تن دختر در میآورد. ریحان، برهنه در میان بازوان پدر گیر میافتد.
پدر چند بار پشت سر هم این جمله را برایش تکرار میکند، «از مال خوب، اول باید صاحبش بهره ببرد.» پدر و دختر در کشمکش و تقلا استند. پدر برای شهوتی که تمام وجودش را فرا گرفته است و دختر برای رهایی از اتفاقی که قرار است زندگیاش را به باد دهد. ریحان در تقلا برای فرار است که کسی در را میزند و او این بار نجات مییابد.
پس از آن، ریحان منزویتر از گذشته شده و علاقهای به مکتب رفتن ندارد. در امتحانات نیز ناکام میماند. مادرش از این وضع، نگران شده و موضوع را با پدر ریحان در میان میگذارد؛ اما پدر با خونسردی جواب میدهد که «تشویش نکن، جوان است سخت نگیر برایش.»
چند ماهی میگذرد، پدرش به یکی از کشورهای همسایه میرود تا پروندهای بسازد که آنها افغانستان را ترک کنند و این زمانی است که ریحان نفسی به راحتی و بدون عذاب نگاههای پدر میکشد؛ اما پدر بعد از چند ماه، دوباره به افغانستان میآید.
به محض بازگشت پدر، زندگی ریحان دوباره تیره میشود. پدر ریحان چند روزی از آمدنش نگذشته است که این بار به طور مستقیم از ریحان میخواهد که با وی همبستر شود. خواسته پدر، ریحان را بیشتر میترساند. خواستی که بیشرمانهترین اتفاق ممکن در این خانواده است. آن روز پدر اصرار و تهدید میکند و دختر انکار. گریه تنها کاری است که از دست ریحان بر میآید.
پدر در نهایت، دلیل خواسته خود را این گونه مطرح میکند که او در پروندهی مهاجرتی که به سازمان ملل داده است، نوشته است چون دخترش از سوی یکی از زورمندان مورد تجاوز قرار گرفته، زندگی در افغانستان برای شان خطرناک است و به همین خاطر، برای اثبات این ادعا، نیاز است تا آزمایش بکارت از ریحان گرفته شود. پدر خود را حقبهجانب دانسته و به ریحان میگوید که او نمیتواند این کار را به غریبه بسپارد و انجامش را باید خودش صورت دهد تا کسی خبردار نشود.
آن روز باز هم پدر موفق نمیشود. ریحان، محتاطتر شده و تا امکان دارد خودش را از پدر دور نگه میدارد. تا این که روزی ریحان وقتی از مکتب به خانه بر میگردد، متوجه میشود در خانه کسی نیست. او هم به اتاق خود برای خواندن درسهایش میرود.
چند لحظهای نمیگذرد که پدر ریحان وارد خانه میشود. ترس دوباره سراغ ریحان میآید؛ اما پدر، لبخندی مهربان بر لب دارد و با نزدیک شدن به ریحان پیشانیاش را میبوسد و از ریحان به خاطر خواستهاش معذرت میخواهد. ریحان با تعجب به پدرش نگاه میکند که با دو پیاله چای در دست به اتاق ریحان آمده است.
پدر و دختر هر دو کنار هم نشسته، چای مینوشند و بعد از کمی صحبت با یکدیگر، ریحان چشمانش سنگین شده و به خواب عمیقی فرو میرود. پدر نقشه و نیت شوم و شرمآور خود را بالاخره بالای دخترش اجرا میکند.
ریحان تا فردا صبح در خواب است. صبح فردا با سرگیجه و کسالت چشم باز میکند و متوجه میشود، لکههای خون بر دامن و رختخوابش رنگ زندگی او را نیز تغییر داده است. پدر بعد از دو سال به خواستهی بیشرمانهاش رسیده است. زندگی دخترش را قربانی شهوت خود کرده و حالا ریحان مانده است با دردی بزرگ در زندگیاش که چه باید کند. سکوت یا فریاد؟
ریحان سکوت را انتخاب میکند. این سکوت، پدر را وقیحتر از گذشته کرده و خشونت جنسیاش را بارها تکرار میکند. پدر به محض تنها شدن، دخترش را نوازشهای شهوانی کرده و او را وادار میسازد که به آلت تناسلیاش دست بکشد. ریحان را با خود به حمام میبرد و تجاوزهایش توأم با خشونت میشود.
مدتی که میگذرد، ریحان دچار حالت تهوع و سرگیجه شده و گمان میبرد که باردار است. خیلی زود، آزمایش بارداری میدهد. نتیجهی آزمایش منفی است. ادامهی این وضعیت برای ریحان دشوار شده است و او دست به خودکشی میزند. تیغ تیزی روی رگهای مچ دست دختر کشیده شده و ریحان بیهوش میشود.
خودکشی ریحان ناموفق است و این بار او چشمش را در شفاخانه باز میکند. مادر نگران و مضطرب کنار تخت نشسته است تا ریحان دلیل این کارش را بگوید. در همین هنگام، پدر به یک بهانهای مادر را از دخترش جدا کرده و به ریحان میگوید، اگر چیزی در این مورد به کسی بگوید، او را خواهد کشت.
ریحان پس از این که از شفاخانه مرخص شده است، با کمک یکی از دوستانش به یکی از نهادهای مدافع حقوق زنان مراجعه کرده و شکایت را طوری درج کرده است که پدرش به او تعهد داده که بار دیگر چنین عملی را علیه او انجام نمیدهد. ریحان به خاطر ملاحظات خانوادگی، حاضر به سپردن پدرش به پنجه قانون نیست و میگوید اگر دوباره با چنین خواستی از پدرش مواجه شود؛ پروندهاش را رسمی خواهد کرد.
ادم از انسان بودن خودش بیزار متنفر میشه