تجاوز مرد پولدار به دختر 13 ساله؛ "خرم" حامله شد!
او به دلیل خردسال بودن، این توانایی را ندارد و باید عمل سزارین شود. خرم را در اتاق عمل میبرند و پس از عمل، طفلش سالم به دنیا می آید.
خرم دختری است از یک خانوادهی فقیر که روزانه در خیابانهای کابل قلم میفروشد، تا مصرف خانواده اش را فراهم سازد. او هر روز با بستههای قلمش از پشت این موتر به پشت آن موتر میدود و از پشت این پیاده به پشت آن پیاده.
خرم نیم روز را (از طرف صبح) مکتب میرود و چاشت که از مکتب بر میگردد، بدون این که لقمهی نانی در خانه بخورد، قلمهایش را از بیک مکتبش بیرون میکشد و در خیابانها تا فروش اولین قلمی که شاید ده افغانی به فروش برسد و یک بولانی برای خرم، با شکم گرسنه مشتریهای موترسوار و پیادهاش را دنبال میکند. او از چاشت تا ناوقتهای شب در خیابانها است و بیشتر سعی میکند هنگام راهبندان، خودش را به موترهای مدلبالاتر برساند که شاید آنها از او قلمی بخرند. برای او موترهای مدلبالا و افرادی که با لباس منظم و پولدار معلوم میشوند، از مشتریهای دلخواه است و هر روز تلاش میکند با چربزبانی و توصیف از آنان، قلمی به آنها بفروشد و پای لنگ زندگی خود و خانوادهاش را پیش ببرد.
در یکی از شبهای تابستان که ساعت از شام گذشته است، خرم خودش را به موتر شیشهسیاهی میرساند که کنار سرک پارک شده است و برای سرنشین موتر میگوید که از او قلم بخرد. در همین هنگام دروازهی پشت سر رانندهی موتر باز میشود و شخص نکتاییپوشی به خرم میگوید که قلمهایش را بدهد. خرم یک درجن قلم برای او میدهد و در عوض پول بیشتر از قیمت قلمهایش به دست میآورد. آن فرد بعد از باز کردن سر صحبت و مهربانی با خرم دوازدهساله، به او میگوید که در موترش بالا شود تا بروند و برای خانوادهاش نان بگیرند. او برای خرم وانمود میکند که آدم خوب و خیر خواهی است و راننده که پشت فرمان موتر نشسته است، حرفهای او را تأیید میکند.
با این که خرم پیشنهاد او را رد میکند؛ اما آن مرد اصرار میکند و میگوید که پس از گرفتن نان از رستورانت، خودش، خرم را تا پشت خانهاش میرساند. خرم با هزار ترس و دلهره سوار موتر شیشهسیاه میشود؛ اما پس از گذشتن از یکی دو تا رستورانت، اعتراض میکند که نان نمیخواهد و او را پیاده کنند. آن مرد به بهانهی این که پولش در خانه مانده است، برای خرم میگوید که از خانه برگشته برای خانوادهی او نان میگیرد و او را صحیح و سالم پیش مادرش میرساند. خرم پدر ندارد و یک مادر دارد که مصروف بزرگکردن برادران و خواهران کوچکتر از خرم است.
خرم پس از وارد شدن موتر شیشهسیاه در یک خانه لوکس، خود را در جای خطرناک می بیند. او چند ساعت پس دوباره که چشم باز میکند، وسط خیابان افتاده است؛ با درد شدیدی که تا استخوانهایش احساس میکند. نیمههای شب است. خرم به مشکل خودش را به خانه میرساند و آن چه بر او و جسم کوچکش گذشته است را به مادرش بازگو میکند. مرد نیکتاییپوشی که قلمهای خرم را خریده بود و پول بیشتری برایش داده بود، پس از نیرنگهای پدرانهی بیشماری، بر خرم دوزادهساله تجاوز جنسی کرده و بعد او را وسط خیابان انداخته است.
چند روزی از این موضوع میگذرد؛ اما خرم که باید مصرف خانواده و مکتبرفتنش را در بیاورد، دوباره مجبور میشود به خیابان برگردد و قلم بفروشد. این بار مادرش نیز میآید و از دور مواظب خرم میباشد تا این که مبادا بار دیگر با چنین مصیبتی روبهرو شود. یکی دو روزی نمیگذرد که باز همان موتر شیشهسیاه از راه میرسد و این بار خرم را به زور در موتر بالا میکشد. موتر شیشهسیاه جلو و مادر خرم تا پشت خانهی آن شخص، او را دنبال میکند؛ اما چیزی از دست این مادر ناتوان ساخته نیست و او با رسیدن به دروازهی خانهی آن شخص، هر کاری میکند، نگهبانان مانع رفتن او به آن خانه میشوند.
چند ساعتی میگذرد تا این که آن موتر از خانه بیرون میشود و مادر خرم سر راهش را میگیرد. مادر خرم برایش میگوید که خانهاش را تشخیص داده است و صدایش ره به نهادهای عدلی و قضایی بلند میکند. فرد پولدار در مقابل این که مادر خرم سکوت کند، وعدهی پول زیادی برایش میدهد و میگوید که آبروی او را وسط قوم و خویشش نبرد. وعدهای که برای مادر خرم مشکلگشا است و میتواند زندگی آنان را از این وضعیت نجات دهد؛ اما این وعده هیچگاهی برآورده نمیشود. مادر خرم مجبور میشود به نهادهای عدلی و قضایی شکایت کند و پروندهی تجاوز بر دختر دوازدهسالهاش را به ثبت برساند. او برای ثبت این پرونده مدرک کافی دارد؛ طفلی که در شکم خرم دارد بزرگ میشود، روشنترین مدرک این پرونده است.
دادستانی پرونده را موکول گذاشته است تا به دنیا آمدن طفل خرم. ماهها پشت هم میگذرند و خرم در شکم کودکیاش، کودکی را میپروراند که دوازده سال و چند ماه از او کوچکتر است. نُه ماه همین طور میگذرد تا این که خرم را به دلیل درد شدید زایمان در یکی از شفاخانههای کابل بستر میکنند. او بعد از یک شبانهروز تلاش و درد کشیدن، موفق نمیشود که طفلش را به دنیا بیاود. سرانجام داکتران میگویند که او به دلیل خردسال بودن، این توانایی را ندارد و باید عمل سزارین شود. خرم را در اتاق عمل میبرند و پس از عمل، طفلش سالم به دنیا می آید.
در امتداد چشمهای خرم که به بیرون خیره مانده است، نگاه میکنم، هیچ چیزی برای خیره شدن نیست؛ انگار احساس میکنم خرم به پشت پنجره نه، به گذشتهی سیاه و تاریکی خیره شده است که هر چه پیش میرود، درد و تاریکی است و به آیندهای که تا چشمش کار میکند، مبهم و دردآور. شاید خرم به شاخههای که پشت پنجره است نه، به کودکی خیره مانده است که از دادن پستانهای کوچکش در دهان او، احساس شرم میکند و به این فکر میکند که چگونه این کودک نخواسته و برآمد تجاوز یک انسان حیوانصفت را بزرگ کند و حرف دیگران پشت گوش بیندازد.
حداقل کلمات افغانیشو قبل از ارسال تصحیح میکردین