مهاجرت نخبگان یک قمار است و ایران یک بازنده!
5 طلا در یک المپیاد! مغزهایمان رفتند، آینده دود شد و ما هنوز اندر خم یک کوچهایم!
مهاجرت نخبگان و متخصصان یعنی خروج سرمایه از کشور. همان سرمایهای که در نبودش کشور در شرایط فعلی قرار گرفته است.
شایانیوز- 5 مدال طلا در یک المپیاد! هر 5 عضو تیم ملی المپیاد دانشآموزی نجوم و اخترفیزیک ایران با پنج مدال طلا، گوی سبقت را از رقبای جهانی ربودند و در مقام نخست قرار گرفتند. این یکی از بالاترین سطوح موفقیت جهانی در زمینههای علمی است. اما شیرینی این خبر را یک جمله تلخ میزداید: دکتر حسین حقی سرپرست تیم نجوم میگوید این قهرمانی ارزشمند بدون حمایت مالی و با کمترین بازتاب رسانهای در داخل کشور حاصل شده است. چه تلخ و چه آشنا!
این مدالآوری، موفقیتی استثنایی و کم نظیر در میان ۶۴ کشور جهان رقم زده اما این دستاورد بزرگ در رسانههای داخلی پوشش محدودی داشته است. سرپرست تیم با تأکید بر تلاش شبانهروزی دانشآموزان و همراهان تیم، اذعان کرد که این موفقیت بدون دریافت حقالزحمه و حمایت مالی کافی از سوی نهادهای حکومتی حاصل شده است. دغدغه حمایت مادی و معنوی و توجه رسانهای به این قهرمانان جوان، جای خود را به آرمانها و ارزشهای دیگری داده است. هر چه باشد سر آقایان این روزها خیلی شلوغ است!
حالا سؤال این است: آیا این سرمایههای ملی در کشور میمانند تا فردا را بسازند یا اینان هم جلای وطن کرده و رویاهایشان را در سرزمینی دیگر خواهند جست؟
در اوضاع کنونی کشور، خروج نخبگان از این خاک دیگر صرفاً یک پدیده اقتصادی یا جامعه شناسانه نیست؛ بلکه نشانهای از بحرانی عمیق در سطوح بالای سیاسی و ناکارآمدی مدیریتی است. جلای وطن از سوی بخش کثیری از پژوهشگران، نویسندگان، پزشکان، استادان دانشگاه و ... نتیجه مستقیم نارضایتی از سیستمی است که قادر به شناسایی و مایل به ارج نهادن به استعداد، خلاقیت و توانمندی آنها نیست و توان پاسخگویی به نیازهای حرفهای آنها را نیز ندارد. مهاجرت نخبگان، اگرچه گاهی در رسانهها با عناوینی همچون «موفقیت در سطح جهانی» پوشش داده میشود، اما در واقع هشداری روشن به مسئولان و سیاستمداران است: سرمایه انسانی، ارزشمندترین دارایی کشور دارد از دست میرود، جبران آن نه ساده است و نه ارزان و نه شما از پس آسیبهای ناشی از آن برمیآیید.
ریشهیابی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی فرار مغزها
دلایل اقتصادی واضح و ملموساند؛ نبود فرصتهای شغلی، حقوق ناکافی، تورم بالا و محدودیت در دستیابی به منابع برای پژوهش و نوآوری، همه و همه نخبگان را به سمت کشورهایی سوق میدهد که ارزش استعداد آنها را میدانند و امکان بهرهبرداری از توانمندیهایشان را فراهم میکنند و مهمتر از همه برای آزادی آنها ارزش قائلاند. اما این تنها بخش کوچکی از فاجعه است. بخش مهمتر، ساختار سیاسی و اجتماعی ناکارآمد است؛ نظامهایی که نه شفافاند، نه پاسخگو و نه توانستهاند عدالت و امنیت را به شکل ملموس در جامعه برقرار کنند. از نخبگانی که با فساد گسترده، تصمیمگیریهای سلیقهای و محدودیتهای آزادیهای فردی و آزادی بیان و امنیت دگراندیشی روبهرو میشوند، انتظار دارید در کشور بمانند و سوختن و خاکستر شدن استعدادشان را ببینند؟ اینجا مسیر پیشرفت حرفهای آنها سالهاست به دست قدرتهای غیرکارشناس صعب العبور شده است. زمانی روزنامه «ابتکار» چه خوش گفت: ما گیس میکشیم و آنها مغز میبرند.
پیامدها؛ از اقتصاد تا امنیت ملی
فرار مغزها، پیامدهایی فراتر از اقتصاد دارد. کاهش نیروی متخصص به معنای کاهش نوآوری، وابستگی به تکنولوژی و دانش خارجی و کاهش ظرفیت مدیریت بحران است. صنایع کلیدی که نیازمند دانش پیشرفته و تحقیق و توسعه هستند، با بحران کمبود متخصص روبهرو میشوند و کشور به واردات دانش و نیروی انسانی وابسته میشود. این وابستگی نه تنها رشد و توسعه را کند میکند، بلکه استقلال استراتژیک و امنیت ملی را نیز تهدید میکند. حتی در حوزه سلامت و محیط زیست، نبود نخبگان میتواند به تصمیمگیریهای غیرکارشناسی، خسارتهای مالی و انسانی و تشدید بحرانها بینجامد. تمام اینها جدا از مهاجرت اندیشمندان، نویسندگان و فرهیختگانی است که باید بنای فرهنگ جامعه را معماری کنند و نسل جوان را با اصول بنیادین و ارزشهای انسانی والا آشنا سازند. در نبود آنها اثری از فرهنگ و فرهیختگی در این جامعه بیمار باقی نمانده است و خیل عظیم ملت سرخورده به خصوص نسل جوان که انتظار میرفت فردای میهن را بسازند، یکسره در فکر سیر کردن شکم و یافتن راهی برای بقا در این شرایط وانفسا به سر میبرند. نتیجه: زوال فرهنگ و اندیشه و افتادن در چاه ویل سرگردانی و پوچی و بی معنایی زندگی!
پیامدهای اجتماعی و فرهنگی
خروج مداوم نخبگان همچنین پیامدهای اجتماعی و فرهنگی وسیعی دارد. مناطق توسعه یافته ممکن است همچنان برخی نخبگان خود را حفظ کنند، اما مناطق کمتر توسعه یافته با کمبود شدید نیروی متخصص و حتی نیمه متخصص روبهرو میشوند. این شکافها، نابرابری و احساس محرومیت را تشدید میکند و باعث میشود نسلهای جدید، به جای امید به آینده، به فرار از کشور و مهاجرت بیندیشند و این چرخه معیوب ادامه پیدا کند. آنها که ماندهاند نیز ناامیدند. کارآمدی و مسئولیتپذیری جای خود را به یأس و بیاعتمادی داده و جامعه به تدریج نسبت به ظرفیتهای داخلی بدبین میشود.
بیتفاوتی یا نادیدهانگاری بحران؟
اما نکته تلخ، بیتوجهی آشکار دولتهای هر دوره به این بحران است. سیاستهای موجود، پراکنده، کوتاه مدت و نمایشیاند؛ انگار خروج نخبگان برای مسئولان اهمیت چندانی ندارد و سرمایه انسانی را کم اهمیت میدانند. میگویند هر که نمیتواند وضع موجود را تحمل کند برود! هرچه باشد سرگرم یافتن راهی برای حل بحرانهای گستردهاند! غافل از آن که آن بحرانها را همین غیبت متخصصان رقم زده است. هر نخبهای که کشور را ترک میکند، نه تنها سرمایهای ملی است که از دست میرود، بلکه سیگنالی است روشن به دولت: «نظامتان توانایی نگه داشتن استعدادها را ندارد.» با این حال، سیاستمداران همچنان به سیاستهای سطحی و شعارهای تکراری بسنده میکنند، بدون آنکه اقدامات عملی برای بهبود شرایط انجام دهند و با ارائه امتیازات لازم، سعی در حفظ نخبهها و سرمایههای انسانی کنند. این بیتفاوتی به کمبود متخصص، نه تنها به بحرانهای لاینحل و نارضایتی و کاهش اعتماد عمومی دامن میزند، بلکه کشور را در مسیر عقبماندگی و وابستگی بیشتر به غرب قرار میدهد.
هشدار روشن و نیاز به بازنگری
مهاجرت نخبگان، بحرانی خاموش و چند لایه است که اقتصاد، سیاست، جامعه و امنیت ملی را همزمان تهدید میکند؛ فردای وطن را هدف میگیرد. خروج نخبگان، اگرچه برای برخی رسانهها «موفقیت بینالمللی» و نوعی افتخار تلقی میشود، اما در واقع هشدار واضحی است درباره ناکارآمدی دولتها در جذب، نگهداری و بهرهبرداری از استعدادهای داخلی. بیتفاوتی دولت به این بحران، مصداق بارز نقض مسئولیت ملی است که امنیت ملی را نیز در دراز مدت به خطر میاندازد. تا زمانی که اصلاحات ساختاری جدی، سیاستهای شفاف و فرصتهای واقعی برای نخبگان ایجاد نشود، کشور همچنان قربانی خاموش خروج مغزها خواهد بود؛ بحرانی که هر روز عمیقتر و پیامدهایش گستردهتر میشود. گستردگی به وسعت نابودی یک سرزمین! تباهی چند نسل و برجای ماندن مشتی رویای سوخته!
دیدگاه تان را بنویسید