زوجِ بریتانیایی با ۱۱ فرزند: «دیوانهخانهای که دوستش داریم»
این زوج انتظارِ یک زندگی آرام را داشتند و وقتی نخستینبار در سال ۲۰۰۵ همدیگر را دیدند، بچه جایی در معادلاتشان نداشت. اما بعد از حاملگیِ…
یک زوجِ بریتانیایی که در ابتدای ازدواجشان قصد بچهدار شدن نداشتند، میگویند اکنون ۱۱ جوجۀ قدونیمقد دارند. جوزف ساتون، ۳۵ساله و همسرش نیکول، ۳۰ساله با ۸دختر و ۳پسرشان در یک خانه سه اتاقخوابه در آسپاتریا زندگی میکنند.
این زوج انتظارِ یک زندگی آرام را داشتند و وقتی نخستینبار در سال ۲۰۰۵ همدیگر را دیدند، بچه جایی در معادلاتشان نداشت. اما بعد از حاملگیِ اول و به دنیا آمدنِ دخترشان ریانان که اکنون ۱۴سال دارد، آمدنِ بچهها بیوقفه ادامه پیدا کرد.
اگرچه آرزوی آنها برای داشتنِ یک ماشینِ فانتزی جای خود را به یک مینیبوس با ۱۷صندلی داد، این زوج میگویند هرگز فکرش را هم نمیکردند که تااینحد در زندگی احساسِ شادی کنند و به خانوادهای به این بزرگی عشق بورزند.
البته جوزف قبول دارد که در دوران قرنطینه اوضاع بسیار سخت بوده است. او توضیح میدهد: «مردم اغلب میپرسند اوضاعمان چطور است و اینکه دلشان نمیخواهد از آنها مراقبت کنند. برخی روزها که خسته هستیم اوضاع سختتر از روزهای دیگر پیش میرود، اما اینها روزمرگیهای ما هستند و آنها هم رفتاری مانند همه خواهر و برادرهای دیگر دارند.»
اما نیکول میگوید: «دورانِ قرنطینه بسیار عالی بوده، چون مجبور نبودهاند با عجله از خانه بیرون بروند یا برخی از کارهای روزمره را انجام دهند. ما فرصتِ برپا کردنِ بساطِ کباب را داشتیم یا تا دیروقت فیلم تماشا میکردیم. ما مشغولِ خاطرهسازی هستیم، زیرا هرگز این اوقات دوباره باز نخواهد گشت. مطمئنم کسی حوصلهاش سر نرفته است.»
این زوج کمکهزینه اضافهتری بابتِ بچههای خود دریافت نمیکنند و همان کمکهزینه معمولِ عیالواری را که همه خانوادهها میگیرند، دریافت میکنند. جوزف مربیِ رانندگی است و نیکول در یک فروشگاه به صورتِ نیمهوقت دستیارِ فروشنده است.
دو سال بعد از تولدِ اولین فرزندشان، لِیسی متولد میشود که اکنون ۱۲سال دارد. بعد از او بلافاصله مَکِنز ۱۰ ساله، اسکایلر، ۹ ساله، هِنلی، ۷ساله، دوقلوهای کوبی و پارکر، ۶ساله، هادلی، ۴ساله، ریور، ۳ساله، اوشن، ۲ساله، و ناوی، ۵ماهه متولد میشوند. سال گذشته نیز هالی مرده متولد شد.
نیکول یک مادرِ منضبط است که هر شب وسایلِ فردای مدرسه بچهها و صبحانه و مسواکها را آماده میکند. او ساعت ۶صبح بیدار میشود و بچهها را ساعت ۷ بیدار میکند. ۸ بچه مدرسهای یکساعت طول میکشد تا حاضر شوند. مادر بقیه روز را با سه فرزندِ کوچکتر در خانه سپری میکند.
مرتب کردنِ ۱۲ تخت نیمساعت طول میکشد. در خانه آنها هر روز سه بار لباس شسته و ۵ بار جاروبرقی کشیده میشود. همه خریدها به صورتِ آنلاین انجام میشود و بهطور هفتگی ۱۲ سبد موادِ خوراکی به در خانه آورده میشود.
مادر میگوید: «همه اینها به صورتِ روزمره انجام میشود و همه کارها از شبِ قبل برنامهریزی میشود. لباسها، مسواکها و غذاها از شب قبل آماده میشود. من از چند سال پیش دیگر اتوکشی را تعطیل کردهام و فقط لباسها را خشک میکنیم.»
«من بچهها را از مدرسه به خانه میآورم و ساعتِ ۵ شام میخوریم؛ بنابراین درحالیکه شام در حالِ آماده شدن است من بشقابها را میچینم. هر کسی در خانه ما جای مخصوصِ خودش را دارد. همیشه ۶ نفر دور میز آشپزخانه و سه نفر روی صندلیِ مخصوصِ کودک و بقیه روی مبل مینشینند تا استراحت کنند. دیوانگیِ محض است.» «در خانه ما هر وعده غذایی مانند وعده شامِ شبِ عید است. کلی اسپاگتی و غذای تنوری درست میکنیم، اما برخی اوقات هم به انداختنِ ناگت مرغ و چیپس در روغن بسنده میکنیم.»
«جمع کردنِ اسباببازیها یک فعالیتِ بیوقفه است و جوزف بچهها را حمام میکند و تخت را برای خوابیدنِ آنها آماده میکند، چون او قبل از بیدار شدنِ بچهها باید از خانه برود، بنابراین کار بیشتری نمیتواند انجام دهد. جمعهها بدترین روزِ شستشو است. زیرا مجبوریم لباسهای مدرسه را هم بشوییم که کارِ مضاعفی است. شنبهها روز تعویضِ ملحفههای تخت است و حتی آن روز حجمِ شستشو بیشتر هم هست، اما در کل خوش میگذرد.»
جوزف یک مینیبوس با ۱۷صندلی خریده تا خانوادهاش را به تعطیلات ببرد. جوزف میگوید: «مجبور شدیم یکی از اتاقهای طبقه پایین را به حمام تبدیل کنیم. زمانِ صرفِ شام بسیار پرجنبوجوش است. نیکول هر چیزی را باید به مقدار زیاد درست کند. شستشو که وحشتناک است.»
«کارها هرگز تمامی ندارد و یکساعت طول میکشد تا همهشان را برای مدرسه آماده کنیم. ۱۵۰۰ پوند بابتِ لباسهای مدرسه پرداخت کردهایم، چون نیکول دوست دارد همه چیز نو باشد.» «خریدِ غذا هفتهای ۲۰۰پوند تمام میشود. هرگز بدونِ غذا نمیمانیم. نیکول یک ابرقهرمان است و نمیدانم چطور این کار را انجام میدهد.»
اما این زوج هرگز برای داشتنِ این جوجهکشی برنامهریزی نکرده بودند. جوزف میگوید: «ما هرگز یک خانواده بزرگ نمیخواستیم و اصلا بچه نمیخواستیم. اصلا نمیدانم چه اتفاقی افتاد، اما الان که آنها را داریم خوشحالیم. خوش میگذرد. اینجا دیوانهخانه است، اما هرگز دلم نخواسته تغییرش بدهم.»
نیکول میافزاید: «شوک زمانی بود که اولین فرزندم را حامله شدم. ما برای بچهدار نشدن ایمپلنتِ ضدبارداری کاشته بودیم، برای همین فکرش را نمیکردم باردار بشوم. وقتی فهمیدم باردارم که ۴ماهم بود. چون وزنم بیوقفه زیاد میشد رفتم آزمایش دادم و فهمیدم باردارم. اصلا نمیدانستم چطور باید با این قضیه کنار بیاییم، ولی هر بچهای نعمت است ما خودمان را با شرایط وقف دادیم.»
«وقتی اولین فرزندم متولد شدم فهمیدم مادر شدن و مراقبت از دخترم را بسیار دوست دارم. من خیلی به خانواده خودم نزدیک نیستم برای همین هرچه تعداد بچهها بیشتر شد، بیشتر به آنها علاقهمند شدم.»
نیکول میگوید که وقتی از خانه بیرون میروند توجه زیادی را به خود جلب میکنند و نیکول تیشرتهایی با شماره روی آنها درست کرده که حواسش باشد همه بچهها حضور دارند.
نیکول میگوید: «وقتی بیرون از خانه هستیم مدام در حال شمردنِ بچهها هستم. ما خودمان را یک خانواده معمولی با کارهای بیشتر میدانیم. فرزندپروری برای همه ما یکسان است چه یک بچه و چه ۱۲ بچه داشته باشیم، همهمان میخواهیم بهترین تلاشمان را بکنیم.»
جوزف اعتراف میکند که برخی اوقات مردم برخوردِ خوبی با دیدنِ خانواده آنها ندارند. «مردم چهرهشان را درهم میکشند، اما زیاد جدی نمیگیریم، این چیزها ما را آزار نمیدهد. همیشه نظراتی از طرفِ مردم میشنویم. مثلا از نیکول میپرسند همه بچهها مالِ خودش هستند. وقتی در محلِ کارم متوجه میشوند چند فرزند دارم بهم میگویند بهتر است به جای کار کردن، بیمه بیکاری دریافت کنم. اما ما باید کار کنیم.»
«مردم باید سرشان به کار خودشان باشد، آنها که مجبور نیستند از بچههای ما مراقبت کنند، بچههای ما هیچ تأثیری بر زندگی آنها ندارند. ما تصمیم گرفتیم که آنها را به دنیا بیاوریم.»
بعد از ناوی، این زوج که ۱۵سال است با هم زندگی میکنند؛ تصمیم گرفتند عضو تازهای به خانواده خود اضافه نکنند.
جوزف میگوید: «ما دیگر برنامه نداریم که عضوِ تازهای به خانواده اضافه کنیم، فکر میکنم که بس است و نیکول هم با من همعقیده است.» نیکول میافزاید: «من تصمیم گرفتم که ناوی آخرین فرزندمان باشد، چون بعد از مرگِ هالی دیگر حامله شدن برایم جالب نیست.»
دیدگاه تان را بنویسید