معرفی کتاب
شاهکار ادبیات؛ مرشد و مارگاریتا قصه زنی که برای نجات عشقش با شیطان معامله کرد
داستان کتاب مرشد و مارگاریتا ترکیبی از عشق و خیانت و قدرتهای فراطبیعی است.
شایانیوز- کتاب «مرشد و مارگاریتا» نوشته میخائیل بولگاکف، یکی از برجستهترین آثار ادبیات جهان است که ترکیبی بینظیر از داستان عاشقانه، طنز سیاه و فلسفه را ارائه میدهد. این رمان پر رمز و راز، خواننده را به دنیای مسکو دوران شوروی و بیتالمقدس زمان پونتیوس پیلاطس میبرد و داستانی جذاب از عشق، خیانت و قدرتهای فراطبیعی را روایت میکند.
![]()
چرا باید «مرشد و مارگاریتا» را خواند؟
ویژگیهای خاص و جذاب این کتاب از همان ابتدا خواننده را به ادامه خواندن ترغیب کرده و شما را در خود غرق میکند.
داستانی پرهیجان و متفاوت
شخصیتهای جذاب و ماندگار
پیامهای عمیق فلسفی
نقد جامعه شوروی
![]()
خلاصه داستان
![]()
میخائیل بولگاکف
مقایسه ترجمهها
ترجمه حمیدرضا آتشبرآب:
روزی از روزهای بهار، دم غروبی با گرمایی بیسابقه، سروکلۀ دو شهروند در حوالی برکۀ پاتریارشی مسکو پیدا شد. یکی تقریباً چهلساله، با لباس تابستانی خاکستریرنگ، قدکوتاه و چاق و طاس، که کلاه شاپوی آبرومندش را دستش گرفته و عینک دستهشاخی سیاهی هم با ابعادی غیرعادی روی صورت ششتیغهاش نشسته بود. دومی، مرد جوان چهارشانهای که موهای ژولیدهاش به قرمزی میزد، کلاه شطرنجیاش را تا پس سر عقب داده بود و پیراهن کابویی و شلوار سفید چروکی تنش بود با کفش کتانی مشکی.
ترجمه عباس میلانی:
هنگام غروب گرم بهاری دو همشهری در برکههای بطرکی دیده میشدند. اولی چهل سالی داشت؛ کت و شلوار تابستانی خاکستریرنگی پوشیده بود، کوتاه قد بود و مو مشکی، پروار بود و کممو. لبۀ شاپوی نونوارش را بهدست داشت و صورت دو تیغهکردهاش را عینکِ دستهشاخی تیرهای، در اندازهای غیرطبیعی، زینت میداد. دیگری مردی بود جوان، چهارشانه، با موهای فرفری قرمز و کلاه چهارخانهای که آن را به عقب سرش رانده بود؛ بلوز و شلوار سفید چروکیده و کفشهای کتانی مشکی پوشیده بود.
![]()
دیدگاه تان را بنویسید