چرا روشنفکران ایرانی همیشه متهم بودهاند؟
مردم به سنت پناه میبرند، روشنفکران تنها میمانند! راز جامعهای که با تجدد میجنگد
بحث جامعه روشنفکران و مقابله همیشگی اغلب اقشار سیاسی و مردمی با آنان، همواره داغ بوده است. به راستی چرا ایرانیان از روشنفکران میهراسند؟
شایانیوز- پرسش از چرایی اتهامزنی مداوم به روشنفکران ایرانی، در واقع پرسش از جایگاه آنان در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران است. در یک نگاه کلی، میتوان گفت روشنفکران همواره میان دو میدان متناقض گرفتار بودهاند: از یکسو حاملان ایدههای تازه، نوسازی فکری، و نقد ساختارهای موجود بودهاند، و از سوی دیگر، با مقاومت شدید نیروهای سنتی، حاکمیت سیاسی و حتی گاه تودههای اجتماعی روبهرو شدهاند. همین وضعیت دوگانه، آنان را به گروهی تبدیل کرده که در هر تغییر و تحولی، مسئولیت ناکامیها یا بحرانها بر دوششان گذاشته شده است.
ریشههای تاریخی: از مشروطه تا پهلوی اول
در انقلاب مشروطه، روشنفکران ایرانی نخستین بار به طور جدی در عرصه عمومی ظاهر شدند. نویسندگان، روزنامهنگاران و فعالان فکری مانند ملکمخان، طالبوف و آخوندزاده تلاش کردند با ترجمه و انتشار متون سیاسی و حقوقی غرب، مفهوم آزادی، قانون و عدالت را در جامعه ایرانی مطرح کنند. اما با شکست نسبی مشروطه و بازگشت استبداد، روشنفکران متهم شدند که جامعه را به آشوب کشاندهاند، بیآنکه توانسته باشند ساختاری پایدار برای نظم جدید بیافرینند. همین اتهام، یعنی «عامل بینظمی بودن»، در طول تاریخ بارها تکرار شد تا کنون که همچنان پابرجاست.
با روی کار آمدن رضاشاه، بخش بزرگی از روشنفکران که به دولت مقتدر مرکزی امید بسته بودند، در پروژه نوسازی فرهنگی و آموزشی مشارکت کردند. اما به محض آنکه استبداد رضاشاهی تثبیت شد، همان روشنفکران به «ابزار دست غرب» یا «بیریشه» متهم شدند. در واقع، دولت به نوسازی نیاز داشت، اما پس از استقرار قدرت، روشنفکران را تهدیدی برای اقتدار خود میدید.
![]()
دوره پهلوی دوم: از حمایت تا سرکوب
در دوره محمدرضا شاه نیز روشنفکران ابتدا به عنوان نیرویی سازنده برای توسعه معرفی شدند. دانشگاهها و نهادهای فرهنگی گسترش یافت و روشنفکران امکان یافتند در عرصه ادبیات، هنر و علوم اجتماعی فعال شوند. اما به محض آنکه بحرانهای سیاسی دهه ۴۰ و ۵۰ پدیدار شد، بسیاری از آنان به «غربزده»، «وابسته به بیگانه» یا «عامل اغتشاش» متهم شدند. حتی در فضای فرهنگی، نویسندگانی چون جلال آلاحمد و علی شریعتی که منتقد سنت و مدرنیته بودند، در نهایت با انگهای دوگانه مواجه شدند: از سوی حکومت، متهم به تحریک جامعه، و از سوی سنتگرایان، متهم به انحراف فکری.
پس از انقلاب ۱۳۵۷: روشنفکران در دو سوی میدان
انقلاب اسلامی بهظاهر برآمده از آرمانهای روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی بود، اما پس از استقرار نظام جدید، روشنفکران بار دیگر در مظان اتهام قرار گرفتند. بسیاری از آنان یا به «لیبرال» و «غربزده» متهم شدند یا به «چپگرایی» و «ضدیت با اسلام». این بار، روشنفکرانی که خود در انقلاب نقش داشتند، به سرعت به حاشیه رانده شدند. از سویی، روشنفکران مذهبی چون شریعتی که پیش از انقلاب جایگاه برجستهای داشتند، پس از پیروزی عملاً در گفتمان رسمی به چالش کشیده شده و طرد شدند و به سرعت در معرض سانسور، توقیف و فشار قرار گرفتند.
![]()
ساختار قدرت و مکانیزم «اتهامزنی »
آنچه در همه این دورهها مشترک است، مکانیزم مشابهی است:
۱. فقدان نهاد مستقل روشنفکری:
روشنفکران ایرانی بیشتر فردی عمل کردهاند تا نهادی. فقدان انجمنها و سازمانهای پایدار، آنها را در برابر تغییرات سیاسی آسیبپذیر کرده است.
۲. تناقض میان مدرنیته و سنت:
روشنفکران حامل ایدههای نو هستند و طبیعی است که این ایدهها با ساختار قدرت و سنتهای جاافتاده در تضاد باشند. آنان حامی مدرنیتهاند، اما جامعه ایران همواره در مرز سنت و تجدد باقی مانده است. همین مرزکشی، آنان را به متهمان طبیعی بدل کرده است.
3. ابزار تبلیغاتی قدرت:
حکومتها در هر دوره ابتدا ممکن است از روشنفکران بهره بگیرند تا مشروعیت خود را تقویت کنند، اما به محض استقرار، آنان را رقیب یا تهدید میبینند. همچنین در بحرانهای سیاسی، برای منحرف کردن افکار عمومی، روشنفکران را به عنوان «عامل اغتشاش» معرفی کردهاند.
4. عدم پیوند عمیق با مردم:
بخش زیادی از روشنفکران در حلقههای محدود دانشگاهی یا شهری فعالیت کردهاند و نتوانستهاند با بدنه اجتماعی ارتباط مداوم برقرار کنند. تودههای مردم اغلب با روشنفکران فاصله داشتهاند. چرا که زبان روشنفکری، متفاوت و نخبهگرایانه است و این شکاف موجب شده مردم آنها را بسیار دور از خود ببینند و نتوانند با آنان ارتباط و پیوستگی لازم را برقرار کنند.
![]()
روشنفکران ایرانی در طول تاریخ معاصر، همواره قربانی بودهاند: از یکسو متهم به خیانت به سنت و ارزشهای بومی، و از سوی دیگر، متهم به ناتوانی در تحقق ایدههای مدرن. واقعیت این است که پیشرفت فرهنگی و سیاسی جامعه ایران، در هر دوره، بدون حضور همین روشنفکران ممکن نبوده است. شاید بتوان گفت روشنفکر ایرانی، متهم همیشگی است چون آیینهای است که جامعه دوست ندارد تصویر واقعی خود را در آن ببیند و لاجرم آن را میشکند.
دیدگاه تان را بنویسید