شاعری که لبهایش را با نخ و سوزن دوختند به جرم اینکه دم از آزادی میزد
فرخی یزدی شاعر آزادیخواه عصر مشروطه است که در برخورد با اشعارش و مبارزاتش با دیکتاتوری، دهانش را دوختند.
شایانیوز- محمد فرخی یزدی در سال ۱۲۶۸ خورشیدی در یزد به دنیا آمد. پدرش محمد ابراهیم سمسار یزدی بود. او تحصیلات مقدماتی را در یزد آغاز کرد، اما در سن حدود ۱۶ سالگی زمانی که هنوز نوجوانی با روح آزادیخواه و حساسیت اجتماعی بالا بود به دلیل سرودن اشعاری انتقادی علیه معلمان مدرسه، اخراج شد. پس از اخراج، مجبور شد برای امرار معاش در مشاغل سختی مانند کارخانه نساجی و نانوایی کار کند؛ تجربهای که آشنایی او با طبقات کارگر و محرومان را شکل داد. از همان نوجوانی شعر گفتن را آغاز کرد و تحت تأثیر ادبیات کلاسیک به ویژه سعدی و شاعران کهن فارسی رشد کرد. اما طبع حساس و شور عدالتخواهی او باعث شد رویکردی متفاوت نسبت به شعر داشته باشد؛ نه شعر برای مدح و مدافع نظم، بلکه شعری برای اعتراض، نقد و امید به آزادی.
![]()
ورود به عرصهٔ سیاسی و روزنامهنگاری
با آغاز دوران جنبش مشروطیت در ایران، فرخی یزدی وارد فضای سیاسی و اجتماعی شد. او بسیار جوان بود، اما آگاهی و حساسیتش نسبت به ظلم و استبداد، او را به سمت فعالیت روشنفکری و روزنامهنگاری سوق داد. به تهران رفت و در مطبوعات آن زمان ـ از جمله روزنامههایی با مواضع رادیکال و عدالتخواهانه ـ قلم زد. مخالفت او با قرارداد منفور ۱۹۱۹ (موسوم به قرارداد انگلیسی-ایرانی) باعث شد برای مدتی زندانی شود.
در سال ۱۳۰۰ شمسی (۱۹۲۱ میلادی) وارد حزب «فرقه اجتماعیون» شد و همان سال روزنامهٔ طوفان را تأسیس کرد؛ روزنامهای که گرچه با سانسور و تعطیلی مکرر مواجه شد، اما طولانیترین عمر را در میان روزنامههای چپگرای آن دوره داشت و تا ۱۹۲۸ منتشر میشد. هر بار که طوفان توقیف میشد، فرخی با نام جدید روزنامه یا مجلهای جایگزین میکرد؛ مانند پیکار، قیام، ستاره شرق و...؛ تا صدای مبارزه و اعتراض خاموش نشود.
شعر و ادبیات: ادبیات اعتراض و عدالت اجتماعی
فرخی یزدی از شاعران مهمی بود که شعر را نه وسیلهای برای مدح شاه یا حاکم، چنان که در آن روزگار مرسوم بود، بلکه ابزار اعتراض اجتماعی میدید. در آثار او به ویژه دیوان شعرش که پس از مرگش منتشر شد، مضامین آزادی، عدالت، مبارزه علیه بیعدالتی و دفاع از طبقات محروم بارها بازتکرار شدهاند. او شاعری ریشهدار در سنت کلاسیک بود، اما دغدغههایش با زمانه همخوانی داشت. پژوهشگران ادبی و اجتماعی فرخی را به عنوان یکی از پیشگامان ادبیات انقلابی و اجتماعی ایران در دوره میان دو جنگ جهانی میشناسند.
![]()
ماجرای دوختن دهان
گفته میشود فرخی در نوروز 1297، در مجمع آزادیخواهان یزد شعری علیه ظلم و حاکم وقت خواند و حاکم وقت، زئغمالدوله قشقایی، چنان برآشفت که دستور داد دهان فرخی را بدوزند و او را زندانی کنند. اهمیت این روایت در حافظه جمعی ایرانیان به حدی است که فرخی یزدی با عنوان «شاعر لب دوختهٔ آزادی» شناخته شده است:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
نمایندگی مجلس، برخورد و تبعید
در سال ۱۳۰۷ شمسی فرخی یزدی با رأی مردم یزد به مجلس شورای ملی (دوره هفتم) راه یافت. در مجلس نیز او و همفکرانش به ویژه محمودرضا طلوع نماینده لاهیجان تنها کسانی بودند که به سلطه روزافزون و اقتدارطلبی رضاشاه اعتراض کردند. با نزدیکتر شدن رژیم به سیاست سرکوب، فرخی راه تبعید و مهاجرت موقت را انتخاب کرد: ابتدا به شوروی رفت و در مراسم دهمین سالگرد انقلاب اکتبر شرکت کرد؛ سپس به برلین رفت، جایی که مخالفان ایرانی مستقر بودند و مجلهٔ پیکار منتشر میشد. حتی در تبعید نیز ساکت نماند؛ قلم زد، مقاله نوشت، شعر ساخت و همچنان صدای اعتراض بود. این استمرار نشان دهنده تعهد عمیق او به آزادی و عدالت بود، نه صرفاً شور احساسی زودگذر.
![]()
بازگشت، زندان، مرگ و مفقودالاثر شدن
فرخی یزدی در سال ۱۳۱۳ شمسی بازداشت شد. در سال ۱۳۱۴ به سه سال زندان محکوم شد و به زندان قصر تهران منتقل گردید. گفته میشود در زندان نیز با شجاعت مقاومت کرد: اشعارش را میان زندانیان پخش میکرد، جلسات اعتراض ترتیب میداد و بارها با زندانبانان درگیر میشد. سرانجام در ۲۵ مهر ۱۳۱۸ در زندان قصر جان سپرد. علت رسمی مرگ، «مالاریا و نارسایی کلیه» اعلام شد؛ اما بسیاری معتقدند که او با تزریق هوا به رگ به قتل رسیده؛ اقدامی که در آن دوره علیه منتقدان رایج بود. مقبره فرخی یزدی هرگز به طور رسمی اعلام نشد و محل دفنش تا امروز نامعلوم باقی مانده است. احتمال میدهند در قبرستان مسگرآباد تهران به صورت ناشناس دفن شده باشد. این سرنوشت غمانگیز شاعر آزادی، روزنامهنگار عدالتخواه، نماینده مردمی و معلم صدها جوان روشنفکر، به سمبل بیرحمی استبداد در برابر صداهای مخالف تبدیل شد و ماندگار گشت.
اهمیت فرخی یزدی در تاریخ ادبیات و جنبشهای اجتماعی ایران
تحلیلهای پژوهشگران ادبیات و جامعهشناسی نشان میدهد فرخی یزدی بیش از آنکه فقط یک شاعر یا روزنامهنگار باشد، نمونهٔ زنده پیوند ادبیات، سیاست و عدالت اجتماعی است. او در دورهای زیست که ایران در تلاطم مشروطیت، جنگ جهانی اول، تجدد، فشارهای استبدادی و تغییرات سیاسی بود؛ و دقیقاً در چنین بزنگاههایی بود که نگاه او به شعر و سیاست شکل گرفت. مضامین تکرارشونده آثار او مانند آزادی، مبارزه با ظلم، حق تعیین سرنوشت مردم به دست خودشان، عدالت اجتماعی ـو ... پیشدرآمد ادبیات انقلابی و اجتماعی در ایران مدرن شدند. تجربه زندگی او از طبقه متوسط کارگر، حاشیه، تبعید، زندان و مرگ مشکوک، باعث شد صدایش برای محرومان اجتماعی، کارگران، دهقانان و جوانان آرمانگرا مشابه باشد؛ یعنی فرخی نه شاعر قصر و دربار، بلکه شاعر طبقه کارگر و محروم بود.
![]()
درسی برای امروز: در ستایش آزادیخواهان و میراث فرخی یزدی
در جهانی که صدای عدالتخواهی، آزادی و حقوق محرومان همواره با سرکوب و فراموشی مواجه میشود، فرخی یک نکته هم به ما آموخته باشد، نام خود را جاودانه کرده است: قلم و کلمه وقتی با شجاعت و صداقت همراه باشد، میتواند در برابر دژهای قدرت بایستد حتی اگر هزینهاش جان باشد. میراث او فراتر از دیوان شعر یا مقالات روزنامهای است: میراث ایستادگی، انساندوستی، عدالتخواهی و امید به فردایی روشن.
او الگویی برای هر نسلی شد که در پی آزادی، عدالت اجتماعی و استقلال فکری است. آزادیخواهان واقعی، چه در کلاسهای درس، چه در میادین سیاسی و چه در بطن جامعه، میراث او را در هر لحظه زنده نگاه میدارند؛ همانها که در برابر سانسور، تهدید و سرکوب سر خم نمیکنند و میدانند که ایستادگی در راه حقیقت، حتی اگر هزینهٔ آن جان باشد، بلندمرتبهترین مقام انسانی است.
هر شعر او، هر مقاله و هر اقدامش، نه فقط برای زمانهٔ خود، بلکه برای تمام نسلهایی که در برابر فشار قدرت و نابرابری ایستادهاند، چراغ راه است.
![]()
سلول انفرادی فرخی یزدی در زندان قصر
جامعهای که حقیقت ظالم و غاصب حکومت و آنچه که در پس پرده انجام میدهد را فهمیده باشد، از هر فشار و دیکتاتوری عبور میکند و عاقبت، فردایی روشن برای آیندگان خواهد ساخت. در این مسیر، هر آزادیخواهی، چه شاعر، چه نویسنده، چه دانشجو، و چه فعال اجتماعی، اعضای یک پیکر واحدند. پیکری که اگر هم دهانش را بدوزی، اندیشهاش را هرگز نمیتوانی مصادره کنی.
امثال آزادیخواهانی چون فرخی یزدی همچنان کابوس حکومتهای استبدادیاند.
آزادی در این سرزمین میراثدار قطرات خون فرخی یزدی و امثال اوست و از دیوار زندانها تا ابد صدای فریاد آزادیخواهان به گوش خواهد رسید و گوش دیکتاتورها را کر خواهد کرد!
بنای ظلم، سرانجام فروریختنی است.
زنده باد آزادی و جاویدان باد نام آزادیخواهان.....
ابیاتی از این آزادمرد را میخوانید:
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روحبخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بُوَد آنکس
که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پایگذاری به صِرف دعوت شیخ!
به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزار بار بُوَد بِه ز صبح استبداد
برای دسته پابسته شام آزادی
به روزگار، قیامت به پا شود آن روز
کنند رنجبران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز
کِشَم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد
چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی