|

دلنوشته‌های دختر عزیز کرده ناصرالدین شاه درباره شیطنت و آتش زدن معلم و مکتب!

کتاب «خاطرات تاج السلطنه» که نوشته یکی از دختران ناصرالدین شاه است، حاوی نظرات و مباحث جنجالی است که بخش‌هایی از آن را می‌خوانید.

لینک کوتاه کپی شد

شایانیوز- به دنبال تحولات مهم و ساختاری در عصر قاجار،‌ جریان «خاطره‌نویسی» نیز در این دوران آغاز شد. «خاطرات تاج‌السلطنه» که در واقع دلنوشته‌های  دختر عزیز کرده ناصرالدین شاه است، قدیمی‌ترین کتاب خاطره‌نویسی یک زن در تاریخ ایران است.

تاج‌السلطنه در این کتاب، عقاید خود را درباره مشروطیت، حقوق زنان، آزادی، برابری و قانون به زیبایی و با قریحه‌ای خوش به نگارش درآورده است. گذشته از نظرات شخصی وی، این کتاب وسعت اطلاعات او را نشان می‌دهد.

تاج‌السلطنه، دوازدهمین دختر ناصرالدین شاه و از مدافعان سرسخت انقلاب مشروطه و عضو انجمن حریت نسوان بود. کتاب  خاطرات او دارای ارزش تاریخ‌شناختی بسیار بالایی است و    اطلاعات روشنی درباره پنج سال آخر سلطنت ناصرالدین شاه و دربار ناصری و مظفری (دربار مظفرالدین شاه) در اختیار خواننده می‌گذارد. نویسنده در این کتاب  از رویدادهای مهمی مانند واقعه رژی، قتل ناصرالدین شاه، غارت خزانه سلطنتی پس از او، سلطنت مظفرالدین شاه، نقش سید جمال‌الدین اسدآبادی و امین السلطان سخن می‌گوید . از این کتاب دو نسخه خطی در دست است و بخش‌هایی از متن اصلی مفقود شده و تا کنون پیدا نشده است.

XVXC X

تاج‌السلطنه در این کتاب، مطالب جالب‌ توجهی پیرامون جزئیات دوران کودکی و نوجوانی‌اش در دربار نقل کرده است. این خاطرات که با لحن انتقادی و بسیار ادیبانه و با رعایت ظرافت‌های ادبی نوشته شده‌اند، گنجینۀ ارزشمندی برای شناخت تاریخ، فرهنگ، جامعه و سیاست در دورۀ قاجار هستند.

در بخشی از خاطرات تاج‌السلطنه، می‌خوانیم که در ابتدای تحصیل، از معلم و مکتب بیزار بوده و آرزو می‌کرده معلم ناخوش شود و درس و مدرسه تعطیل شود! تمایل شاهزاده خانم به ماندن در خانه و بازی کردن با عروسک‌هایش به حدی بوده که برای تعطیل کردن چند روزۀ مکتب، تصمیم عجیبی می‌گیرد که در ادامه می‌خوانیم:

«در سن هفت سالگی به امر حضرت سلطان مرا به مکتب‌خانه گذاشته، معلم ‌و لَ‌له و خواجه برای من معین شد . . . مرا به مکتب‌خانه برده، خلعت‌ها داده و جشن‌ها گرفتند. لیکن من خیلی محزون و ملول بودم که آزادی بازی از من سلب و از اسباب‌بازی قشنگ و عروسک‌های ملوس خود جدا شده‌ام. اغلب روزها با معلم و لَ‌له قهر بودم و به هیچ علاجی درس نمی‌خواندم. مجبوراً دخترهای همبازی را کتک می‌زدند لیکن اثری در وجود من نداشت. خیلی لجوج و خودسر بودم و هیچ به تشرها اعتنا نمی‌کردم . . . خود را عقل کل و مالک‌الرقاب می‌دانستم. زیرا از وقتی که عقلم می‌رسید و می‌فهمیدم جز تعظیم و تکریم و تواضع چیزی ندیده و هرچه خواسته بودم برایم موجود بود ....

PODJVLSJVKLKNSV

«همیشه آرزو می‌کردم که [معلم] یا ناخوش شود یا بمیرد تا من چند روزی آزاد بوده بازی و شیطنت نمایم. از قضا این معلم جوان و خوش‌بنیه بود و هیچ‌وقت ناخوش نمی‌شد. تا اینکه یک روز به غلام‌بچه‌های همبازی خود گفتم اگر شما کاری بکنید که معلم ما چند روزی بستری و ناخوش بشود، من به شما از اسباب بازی‌های خود یک قسمت عمده خواهم داد . . . از قضا در شنبه که ما به مکتب‌خانه رفتیم، یکی از غلام‌بچه‌ها که عباس خان نام داشت باروت زیادی گرفته در زیر معلم تا درب اتاق را فتیله گذاشت؛ وقتی خواستیم برای ناهار مرخص شویم، سر فتیله را آتش می‌زند. معلم بیچاره از همه جا بی‌اطلاع، دوباره روی تشک خود می‌نشیند که ناگاه باروت آتش گرفته، تمام لباس و از کمر به بعد معلم بیچاره می‌سوزد.

عصر را تعطیل و ما تقریباً یک هفته از درس خواندن آزاد بودیم. ولی بعد فهمیدند که این کار را به امر من کرده‌اند. تقریبا چهار چوب کف دست من زدند و به واسطۀ همان چوب‌ها دیگر مرتکب بی‌احترامی نسبت به معلم خود نشدم. و چون تا آن زمان کتک نخورده بودم، به واسطۀ آن چوب‌ها تا یک هفته ناخوش و بستری بودم.

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

آشپزی

خانه داری

تفریح و سرگرمی

دنیای سلبریتی ها