یک کتاب و هزار معنا، وقتی در "قلعه حیوانات" خوکها دموکراسی را مدیریت میکنند
کتاب « قلعه حیوانات» جورج اورول، یکی از معناگراترین و تفکربرانگیزترین آثار ادبیات معاصر است؛ مناسب برای تمامی اقشار جامعه و حامل پیامی مهم.
شایانیوز- وقتی جورج اورول «قلعه حیوانات» را نوشت، بسیاری گمان کردند که این فقط یک تمثیل ساده است از استالینیسم شوروی. اما این نگاه سادهانگارانه، چیزی را از حقیقت تلخ آن کم نمیکند: کتاب بینظیر «قلعه حیوانات» نه تنها آیینه یک انقلاب خاص، بلکه تابلویی تمامنما از چرخه فساد در قدرت و خیانت به آرمانها در هر کجای جهان است؛ از مزرعهای در انگلستان تا ساختمانی شیشهای در نیویورک، از قصر کرملین تا میادین جنگی خاورمیانه.
![]()
آغاز با رؤیایی شیرین و پایانی با چکمهای بر گلوی عدالت
داستان با خروش یک خوک پیر، یعنی میجر، آغاز میشود که او را در داستان، ناپلئون مینامند. او در شبی تاریک، خواب دنیایی بیانسان را برای حیوانات مزرعه روایت میکند. او رؤیایی برای آنها تعریف میکند از جهانی آزاد، بدون شلاق، بدون زنجیر، بدون دوشیدن و کشته شدن توسط انسانهای ظالم؛ جهانی که در آن حیوانات، خود، ارباب سرنوشت خویشاند. اما همین رؤیای زیبا، طی چند فصل به کابوس واقعی تبدیل میشود. درست مانند تمام انقلابهای تاریخ که مشتی انسان فریب خورده به جا میگذارد.
وقتی قدرت به دست خوکها میافتد، نه هر خوکی، بلکه ناپلئون و پیروانش، ناگهان انقلابی که قرار بود برابری بیاورد، طبقهبندی، ظلم و سانسور میزاید. خوکها، با چهرههایی که کمکم شبیه انسانها میشود، روی دو پا راه میروند، کت میپوشند، با دشمنان سابق باده مینوشند و اصل اساسی انقلاب، یعنی «همه حیوانات با هم برابرند»، ناگهان زیر سایه «اما برخی برابرترند» دفن میشود.
ناپلئونها همیشه برندهاند، چرا که باکسرها زیادند!
در دل این تمثیل، شاید بزرگترین تراژدی، شخصیت باکسر، اسب مزرعه باشد. باکسر تجسم ایمان کور، وفاداری خالص و تلاش بیوقفه است. شعارش این است: «من بیشتر کار خواهم کرد.» و «ناپلئون همیشه حق دارد.» او، مثل توده مردم در بسیاری از جوامع، از خود نمیپرسد چرا؟ چگونه؟ برای که؟ او فقط کار میکند و اطاعت میکند....تا روزی که دیگر توان ندارد، و آنوقت، رهبرانِ انقلابیاش، او را به قصابی میفروشند و سودش را خرج شراب میکنند. چه تمثیل درخشانی از خیانت نظامهای توتالیتر به همان مردمی که آنها را بالا کشیدهاند!
![]()
سواد و تاریخ را چه کسانی بازنویسی میکنند؟ همانهایی که قدرت دارند
در قلعه حیوانات، خوکها به تدریج، قوانین انقلاب را بازنویسی میکنند؛ چیزی که زمانی «هرگز با انسانها معامله نکن» بود، تبصره پیدا میکند: «مگر در موارد خاص». اصل برابری، به سخره گرفته میشود و نوشتهها شبانه تغییر میکند. ما نیز بارها دیدهایم؛ از تغییر کتابهای درسی گرفته تا سانسور آرشیو اخبار، از تحریف اسناد تاریخی تا جعل واقعیت در دهان رسانههای بزرگ جهان. این همان فراموشی جمعیِ هدایتشده است که اربابان قدرت از آن تغذیه میکنند.
از مزرعه حیوانات تا دهکده جهانی: تمثیلی که جهانی شد
برخی میگویند «قلعه حیوانات» تماماً درباره شوروی است، اما حقیقت این است که هرجایی که قدرت مطلق بدون نظارت رشد میکند، این داستان تکرار میشود. ناپلئونها نه تنها در شرق، که در غرب و در تمام نقاط دنیا و حتی در اتاق هیئت مدیره شرکتهای چند ملیتی نیز زندگی میکنند. آنها به زبانهای مختلف حرف میزنند، لباسهای مختلف میپوشند، اما همهشان یک چیز را میخواهند: بیشتر، بیشتر، بیشتر. و اگر باکسرهایی باشند که در سکوت کار کنندو زحمت بکشند و اطاعت کنند، چه بهتر!
![]()
وقتی حیوانات انسان میشوند، آیا انسانها حیوان نمیشوند؟
پایان داستان، هولناکترین بخش آن است. خوکها در حال قمار، نوشیدن، معامله و خندهاند و سایر حیوانات که از پشت پنجره آنها را نگاه میکنند، دیگر نمیتوانند فرق بگذارند که کدام خوک است و کدام انسان. این صحنه نهایی، مثل چکشی بر مغز خواننده فرود میآید: «آیا آن کس که انقلاب کرده، واقعاً تغییر کرده است یا فقط صورتش عوض شده؟»
در واقع، اورول به ما میگوید: بدترین خیانت، خیانت به آرمانهایی است که مردم برای آن جان دادهاند. و این خیانت، همیشه آرام، تدریجی، و با چهرهای آشنا رخ میدهد. با لبخندهایی پر از وعده، و دستانی که آرام آرام، شلاق را به چنگ میآورند.
خلاصه که این کتاب را بخوانید........
![]()
دیدگاه تان را بنویسید