داستان های عامیانه برای بچه های سرزمیم؛ داستان های کوتاه اخلاقی سرگرم کننده
داستانهای اخلاقی برای بچهها بیشتر از آنچه که تصور میشود به دردشان میخورد
شایانیوز- بسیاری از کودکان تحت فشار همسالان شروع به برداشتن رذایل می کنند. داستان های اخلاقی به کودک کمک می کند قوی بماند و تسلیم وسوسه نشود.
داستان کودکانه شیر و موش:
یک بار شیری در جنگل خوابیده بود که یک موش فقط برای سرگرمی شروع به بالا و پایین رفتن روی بدن او کرد. این خواب شیر را به هم زد و او کاملاً عصبانی از خواب بیدار شد. او می خواست موش را بخورد که موش عاجزانه از شیر خواست که او را آزاد کند. "به شما قول می دهم اگر مرا نجات دهید روزی کمک بزرگی به شما خواهم کرد." شیر به موش خندید و او را رها کرد. روزی چند شکارچی وارد جنگل شدند و شیر را با خود بردند. او را به درختی بستند. شیر برای بیرون آمدن تلاش می کرد و شروع به ناله کردن کرد. موش از کنارش گذشت و متوجه مشکل شیر شد. به سرعت دوید و طناب ها را جوید تا شیر را آزاد کند. هر دو با سرعت به جنگل رفتند.
نتیجه اخلاقی داستان شیر و موش:
کوچکترین مهربانی به بهترین نحو پاداش داده خواهد شد.
داستان کودکانه پسری که گریه کرد و گفت: گرگ!! گرگ!!
در یک روستا، پسری بی خیال با پدرش زندگی می کرد. پدر پسر به او گفت که او به اندازه کافی بزرگ شده است که از گوسفندان در مزرعه مراقبت کند. او باید هر روز گوسفندها را به مزارع علف می برد و آنها را در حال چرا تماشا می کرد. اما پسر ناراضی بود و نمی خواست گوسفندها را به مزرعه ببرد. او می خواست بدود و بازی کند، نه تماشای چرای گوسفندان خسته کننده در مزرعه. بنابراین، او تصمیم گرفت کمی خوش بگذراند. گریه کرد: «گرگ! گرگ!» تا اینکه تمام دهکده با سنگ دویدند تا گرگ را قبل از اینکه بتواند گوسفندی بخورد بدرقه کند. وقتی اهالی روستا دیدند که گرگی وجود ندارد، زیر لب غر زدند که پسر چگونه وقتشان را تلف کرده است. روز بعد، پسر یک بار دیگر گریه کرد: «گرگ! گرگ!» و دوباره روستاییان به آنجا شتافتند تا گرگ را بدرقه کنند.
نتیجه اخلاقی داستان پسری که گریه کرد و گفت: گرگ!! گرگ!!
اعتماد به افرادی که دروغ می گویند دشوار است، بنابراین مهم است که همیشه راستگو باشید.
داستان کودکانه روباه و لک لک :
روزی روباهی خودخواه لک لک را برای شام دعوت کرد. لک لک از این دعوت بسیار خوشحال شد - به موقع به خانه روباه رسید و با منقار بلندش در را زد. روباه او را سر میز شام برد و برای هر دویشان مقداری سوپ در کاسه سرو کرد. از آنجایی که کاسه برای لک لک خیلی کم عمق بود، او اصلاً نمی توانست سوپ بخورد. اما روباه به سرعت سوپش را خورد.
لک لک عصبانی و ناراحت بود، اما خشم خود را نشان نداد و مودبانه رفتار کرد. برای اینکه به روباه درس بدهد، روز بعد او را برای شام دعوت کرد. او هم سوپ سرو کرد، اما این بار سوپ در دو ظرف بلند و باریک سرو شد. لک لک سوپش را خورد، اما روباه به خاطر گردن باریکش نتوانست هیچ کدام از آن را بخورد. روباه متوجه اشتباه خود شد و گرسنه به خانه رفت.
نتیجه اخلاقی داستان روباه و لک لک
یک عمل خودخواهانه دیر یا زود نتیجه معکوس می دهد!
داستان کودکانه لمس طلایی:
روزی مردی حریص در شهر کوچکی زندگی می کرد. او بسیار ثروتمند بود و عاشق طلا و همه چیزهای او فانتزی بود. اما دخترش را بیشتر از هر چیزی دوست داشت. یک روز او به یک پری برخورد کرد. موهای پری در چند شاخه درخت گیر کرده بود. او به پری کمک کرد، اما وقتی حرص و طمع او را فرا گرفت، متوجه شد که با درخواست یک آرزو (با کمک به او) فرصتی برای ثروتمندتر شدن دارد. پری به او گفت: هر چه دست می زنم باید طلا شود. و آرزویش توسط پری سپاسگزار برآورده شد.
مرد حریص با عجله به خانه رفت تا به همسر و دخترش در مورد آرزویش بگوید، در تمام این مدت سنگ ها و سنگ ریزه ها را لمس می کرد و تبدیل شدن آنها به طلا را تماشا می کرد. وقتی به خانه رسید، دخترش به استقبال او شتافت. به محض اینکه خم شد تا او را در آغوشش بگیرد، او تبدیل به یک مجسمه طلا شد. او ناراحت شد و شروع به گریه کرد و سعی کرد دخترش را به زندگی بازگرداند. او به حماقت خود پی برد و بقیه روزهایش را صرف جستجوی پری کرد تا آرزویش را از بین ببرد.
نتیجه اخلاقی داستان لمس طلایی
حرص همیشه منجر به سقوط خواهد شد.
دیدگاه تان را بنویسید