|

(ویدئو) ماجرای خاطره دختر سردار سلیمانی از شرور معروف؛ عیدوک بامری کیست؟

فاطمه سلیمانی در این گفتگوی اختصاصی با محمدحسین پویانفر می گوید: «ما حدود دو ماه سه ماه هر روز نهار رو با عیدوک بامری میخوردیم.»

لینک کوتاه کپی شد

ویژه برنامه مهلا که به مناسبت ایام محرم از پلتفرم روبیکا پخش می شود، یک برنامه گفتگو محور است که صحبت های برخی از مهمان های آن از مهران غفوریان گرفته تا وحید شمسایی، در شبکه های اجتماعی واکنش های بسیاری در پی داشته است. اما صحبت های مهمان اخیر این برنامه، فاطمه سلیمانی یکی از فرزندان سردار شهید قاسم سلیمانی، واکنش ها و نقدهای بسیاری را برانگیخته است. پس از واکنش ها به آرایش چهره دختر سردار سلیمانی در این برنامه، حالا صحبت های او درخصوص ارتباط عجیب و پیچیده سردار قاسم سلیمانی و خانواده اش با عیدوک بامری (عیدمحمد بامری)، یکی از اشرار مسلح بلوچ، حاشیه ساز شد.

به گزارش «شایانیوز» و به نقل از روزیاتو، فاطمه سلیمانی در این گفتگوی اختصاصی با محمدحسین پویانفر می گوید: «ما حدود دو ماه سه ماه هر روز نهار رو با عیدوک بامری میخوردیم.» اما عیدوک بامری کیست؟

عیدوک بامری کیست؟

عیدوک بامری سرکرده اشرار جنوب شرق کشور در منطقه‌ای بین کهنوج و ایرانشهر بود. او بیش از ۱۰۰ نفر را به شهادت رسانده و درگیر گروگانگیری، نزاع، توزیع مواد مخدر و سلاح بود. سال ۱۳۷۲-۷۳ سردار قاسم سلیمانی به عنوان فرمانده قرارگاه قدس منطقه جنوب شرق تصمیم به انهدام این باند می‌گیرد. در همین زمان ماجرای عملیات آورتین اتفاق می‌افتد و امان‌نامه به عیدوک هم ماجرایی در پی این عملیات است. البته امان‌نامه مختص عیدوک بامری نبوده و معمولاً حاکمیت در دوره‌های مختلف برای پایان دادن به درگیری‌های مستمر و پرخون برای حذف گروه‌های اشرار، به سرکرده این گروه‌ها تامین می‌داده تا از این طریق به درگیری پایان دهد.

پس از شهادت سردار سلیمانی مستند‌های متعددی از زندگی او ساخته شد. بخشی از این مستند‌ها به فعالیت‌های وی در دهه هفتاد اشاره داشته که مربوط به مقابله قاسم سلیمانی با گروه‌های اشرار در جنوب شرق ایران به ویژه گروه بامری تحت عنوان طرحی به نام طرح احرار بود.

احمد یوسف‌زاده با استفاده از خاطرات سردار سلیمانی در دومین سالگرد شهادت او کتاب «پیش از اذان صبح» را درباره زندگی او نوشته و در این کتاب به ماجرای حمله سردار سلیمانی به گروه اشرار به سرکردگی عیدوک بامری اشاره کرده است. در بخشی از کتاب به مبارزه سردار سلیمانی با اشرار در ابتدای دهه ۷۰ اشاره شده و آمده «عیدوک بامری و عباس نارویی رودبار و قلعه‌گنج را تا مرز ایرانشهر و برو تا میرجاوه ناامن کرده بودند. کاروان‌های مواد مخدر به راحتی از مرز‌های شرقی کشور به سمت کرمان روانه می‌شدند و از میان کوه‌های جوپار به سمت شیراز می‌رفتند. جوان‌های مثل دسته‌ی گل توی درگیری با اشرار پرپر می‌شدند.»

نویسنده کتاب می گوید لشکر ثارالله به فرماندهی سردار سلیمانی در منطقه جنوب کرمان مستقر شد و بیانیه تامین به دست اشرار رسید. سلیمانی در این بیانیه نوشته بود «هر کس دست از شرارت بردارد و تفنگ خودش را زمین بگذارد، نه تنها بخشیده می‌شود بلکه برای ادامه معاش آب و زمین هم دریافت می‌کند تا به زندگی شرافتمندانه برگردد.»

به گفته نویسنده «طولی نکشید که از تلویزیون، اشرار سبیل تاب‌داده‌ای دیدیم که موهایشان از زیر کلاه‌های پوست بره‌ای تا کمرگاه‌شان می‌رسید و سال‌ها یاغی‌گری و زندگی در کوه و بیابان چهره‌هایشان را وحشتناک کرده بود، جلو می‌آمدند، تفنگ‌هایشان را زمین می‌گذاشتند، قطارهایشان را باز می‌کردند و روی انبوهی از فشنگ و تفنگ می‌انداختند» و می‌گفتند «ما تسلیم کاسُم سلیمانی هستیم، ما تسلیم جَمهوری اسلامی هستیم.»

دادن امان نامه به اشرار

به گزارش مشرق، موضوع تامین یا امان‌نامه‌هایی که حاج‌ قاسم به اشرار جنوب‌شرق کشور می‌داد، بحث داغی بود که اوایل دهه ۷۰ شمسی در این منطقه مطرح بود. طرح احرار بر همین اساس به اشرار تامین گرفته، توصیه می‌کرد به‌جای تحصیل مال از راه نامشروع و فروش موادمخدر، با دریافت امکانات، به امور کشاورزی و آبادانی ورود کنند و اقتصاد منطقه را ارتقا بخشند.

سال ۱۳۷۴ بعد از چند بار پیغام و پسغام، عیدوک بامری، شخصا نزد حاج‌ قاسم می‌آید. او آمده‌ بود تا مانند دیگر اشرار، از تامین نظام که ابتکاری از سوی سردار سلیمانی بود، استفاده کند و شاید مسیری غیر از کارهایی که در گذشته انجام می‌داد، در پیش بگیرد. در آن جلسه حاج‌ قاسم حرف‌هایی نه تنها برای عیدوک که برای تاریخ می‌گوید.

2-121

فرمانده قرارگاه قدس سپاه در جنوب‌شرق کشور آن زمان فقط ۳۹ سال داشت اما تجربه یک جنگ هشت‌ساله را پشت سر داشت و از آن مهم‌تر، در مکتبی رشد یافته بود که باعث می‌شد کلامش چون نگاهش نافذ باشد. عیدوک که وارد اتاق می‌شود، حاج‌قاسم از او استقبال می‌کند. در نبود پدر که پیش از پسر سرکرده گروه اشرار بود، حال مادر عیدوک را جویا می‌شود و به او تبریک می‌گوید که «بالاخره نترسیدی و تا کرمان آمدی!»

عیدوک ساکت می‌نشیند و حاجی صحبت‌هایش را با نام خدا آغاز می‌کند. همان ابتدا به مخاطبش می‌فهماند که برخلاف تمام جرم‌هایی که مرتکب شده، به این دلیل در امان است که «از نظر قانون شرع اسلام وقتی فردی برای امان آمد، دیگر کسی نمی‌تواند کاریش بکند، ولو این‌که بخواهد با دندان هم پاره پاره‌اش بکند. از نظر شرعی و طبق قانون اسلام نمی‌تواند آسیبی به او بزند. من منتها به این خاطر می‌گویم که شاید در ذهنت برخی موارد هم باشد اما در سپاه با یک فرهنگ اسلامی و تقدس اسلامی، اینها رعایت می‌شود.»

حاج‌قاسم، مسلمان معتقدی بود. این را دوست و دشمن معترف هستند. همین است که صاف می‌رود سر وقت وجدان عیدوک و از او می‌خواهد به فطرت و اعتقاداتش برگردد: «تو به هر صورت کارهای بسیار بدی کردی، چه ما تو را بکشیم، چه خودت با مرگ طبیعی بمیری؛ در هر صورت، اگر گذشته‌ات را جبران نکنی، قطعا جهنمی هستی. این تعارف ندارد اما وقتی آمدی به سمت ما، هیچ کاری باهات نداریم. نهایتا همین که می‌گویم؛ حتی اگر آزاد باشی، هر جا بروی بنشینی و زندگی عادی خودت را بکنی، ۱۰۰ سال هم عمر بکنی یک چیزی همیشه تو را عذاب خواهدداد. همیشه برای اون افراد مظلومی که کشتی و گناهی نداشتند، دچار عذاب وجدان هستی. این را صراحتا بهت می‌گویم.»

در جای دیگری به او می‌گوید: «تو بیابانی هستی. وقتی وارد زندگی‌ات بشوی، وقتی بچه‌ات می‌آید پیشت، روی دامنت می‌نشیند، سریع چهره آن شهید در ذهنت می‌آید، همیشه [روح] تو را مثل خوره می‌خورد، همیشه وجدانت در فشار و عذاب است.»

00-1-18

حالا که سردارسلیمانی مخاطب را متوجه وجدانش می‌کند، وقت آن رسیده به او راه جبران را هم نشان بدهد: «تو اگر بخواهی گذشته‌ات را جبران بکنی باید صادقانه به نظام بیایی؛ حداقل به همان میزانی که به نظام خیانت و با آن برخورد کردی. اگر واقعا به سمت اسلام آمدی، اسلام و نظام را پذیرفته‌ای، احساس می‌کنی اشتباه کردی و می‌خواهی گذشته‌ات را جبران کنی، شرطش این است اولا در درون خودت اظهار ندامت کنی و در پیشگاه خداوند، خودت را بدهکار بدانی. دوم این‌که در جهت جبران این گناه بربیایی.»

3-118

بعد مثالی از افرادی می‌زند که «واقعا توبه الهی کرده‌اند» و وارد جنگ تحمیلی شدند و آنجا خدمت کردند: «برخی سابقه تو را نداشتند اما سابقه خوبی هم نداشتند ولی وقتی در جنگ قرار گرفتند، واقعا توبه الهی کردند. رفتند از اسلام دفاع کردند و در راه اسلام هم شهید شدند. آنجا متحول و یک آدم دیگری شدند. امروز هم خانواده‌ و هم خودشان جزو عزیزترین‌ها هستند.»خالد بن ولید مثالی است که حاج‌قاسم با زیرکی به آن اشاره می‌کند. انگار می‌خواهد از این تشبیه وضعیت اشرار به ماجرای خالد، نتایجی بگیرد: «خالد در جنگ احد مقابل پیامبر شمشیر کشید، شاید در قتل حمزه سیدالشهدا هم نقش داشت و حتما چند نفر از یاران پیامبر را هم در جنگ احد شهید کرد. مقابل پیامبر ایستادن کم چیزی نیست اما همین خالد بعد از فتح مکه تسلیم پیغمبر شده و یکی از فرماندهان فدایی ایشان می‌شود. این برمی‌گردد به فطرت آدم‌ها.» سردار از چیزهایی سخن می‌گوید که خودش به عنوان سرباز مکتب روح‌ا… آنها را در میدان دفاع‌مقدس آموخته بود: «ما ابتدا از رهبرمان در این ماموریت‌ها شنیدیم که اگر کسی دستش را بالا گرفت، شما نمی‌توانید تیر به سمتش بزنید. آن خلبان عراقی هم که بمب می‌انداخت روی سر بچه‌های‌مان، وقتی می‌آمد پایین، آب و غذا بهش می‌دادیم، می‌بردیم تو کمپ اسرای‌مان، این قانون اسلام است.»

پدر عیدوک بامری پیش از او سرکرده گروه اشرار بود و در واقع عیدوک راه او را ادامه می‌داد. حاج‌قاسم گذشته مخاطبش را به خوبی می‌داند و از او می‌خواهد برگردد، نگاهی به پشت سرش بیندازد و در این سیر تاریخی حاجی را همراهی کند: «تا الان هرچی بوده، وضع منطقه‌تان بوده، سابقه‌تان بوده، پدرتان همین طوری بوده، تو همراهش بودی. دیگران تو را در این کانال انداختند. هی هیزم می‌گذارند روی این آتش. روی بالا بردن‌های بی‌جا، روی احترام‌های بی جا… تو وقتی پدرت مُرد چند سالت بود؟ (۱۴ سال) اصلا شاید شرارت در خون تو نبوده، اینها نبوده. شاید واقعا در وجودت یک نقطه مثبتی وجود داشته که خدا بخواهد از این نقطه مثبت نجاتت بدهد.»

70

بعد نگاهی به آینده می‌اندازد: «امروز ۲۷ سالت هست، چشمت را روی هم بگذاری ۲۰ سال دیگر هم تمام می‌شود و تو پیرمردی می‌شوی. وقتی می‌رسد که چه بخواهی چه نخواهی، تو را در لحد این‌طوری کجکی می‌گذارند! روی تو خاک می‌ریزند. باید جبران آن را بکنی. یعنی برای این‌که یک جنگ درونی خودت را جواب بدهی، وجدانت باهات درگیر می‌شود. باید این را حل بکنی و شرطش این است: در درون خودت واقعا نادم بشوی. بعد گناهانت را جبران کنی. امیرالمومنین علی(ع) می‌فرماید: کسی که خواست توبه کند هفت شرط دارد، یکی جبران گناهان گذشته است، یکی این که گوشت‌هایی را که از راه حرام به‌دست می‌آید، بریزد… تو باید در جهت خون‌های ریخته شده اظهار ندامت بکنی. یعنی محکم بایستی. یک آدمی بشوی که نظام آن قدر به تو اعتماد کند که بتواند سلاح نظام را به دست تو بدهد و تو خودت را سرباز نظام بدانی… واقعا تبدیل شوی به یک آدمی مثل خالد بن ولید.»بعد ادامه می‌دهد: «صد درصد برگردی… صد درصد جهت تو عوض بشود. یعنی این‌طوری که به سمت قهقرای جهنم می‌روی یک‌مرتبه برگردی، صددرصد به سمت بهشت می‌روی. این کار را انجام بدهی، بعد بتوانی خانواده‌ات را کنترل کنی، بچه‌هایت، برادرت و همه اقوامت را کنترل کنی.»

آمدی سرباز نظام شدی

تدابیر نظامی حاج‌قاسم به جبر استوار نبود. نزدیک را هم نمی‌دید و به دوردست نگاه می‌کرد. اصلاح اشرار از نظر او یک بعد قضیه بود و تامین امنیت پایدار منطقه بعد دیگر. او می‌خواست از وجود امثال عیدوک‌ها برای تامین امنیت منطقه بهره ببرد.

همان کاری که سال‌ها پیش رزمندگانی مثل خود او و مثل حاج‌احمد متوسلیان و محمد بروجردی و حاج‌حسین خرازی‌ در کردستان انجام دادند: «مردم منطقه باید این احساس را بکنند که نظام با تو برخورد کرده و تو دگرگون شده‌ای. تو آدم سابق نیستی، صددرصد عوض شده‌ای. آمدی سرباز نظام شدی. یعنی فردا بنده در حوادثی که در بلوچستان اتفاق می‌افتد بتوانم به تو اعتماد بکنم. بگویم تو۱۰ تا ۲۰ تا آدم بردار بیاور، برو فلان منطقه در بلوچستان و از حکومت دفاع بکن. آن روز می‌آید؟»سؤال حاج‌قاسم نه از عیدوک که از وجدان اوست.

72

می‌گوید: «آدم تا وقتی مسلمان نشده، (مثلا) یک یهودی که عرق می‌خورد را شلاق می‌زنند، نمی‌زنند. اما وقتی مسلمان شد، اگر عرق خورد، چه کارش می‌کنند؟ شلاقش می‌زنند. قانون اسلام است. پس بنابراین هر کسی که مسلمان می‌شود، چارچوب اسلام را قبول می‌کند. تو وقتی به سمت نظام می‌آیی، من به عنوان مثال گفتم همه آن شاکله نظام را قبول می‌کنی. گردن می‌گذاری و بعد می‌آیی وارد این چارچوب می‌شوی، خب حالا خودت بگو این را ببینم که چی هست؟ در چه وضعی هستی؟ در چه هوایی هستی؟ صادقانه ها!»عیدوک پاسخ می‌دهد: «صادقانه… همه فکرها را کردم که آمدم اینجا. روزی که از پاکستان آمدم فکرهایم را کردم، ما هم در اختیار شما.»اما حاج‌قاسم با لفظ کاری ندارد.

از همان ابتدا بنا را روی وجدان و درون مخاطب گذاشته و باز می‌پرسد: «اگر در آن وادی که من گفتم آمدی، با این دو شرط، یکی این‌که یک توبه درونی داشته باشی و به وجود بیاوری و دوم این‌که گذشته سیاهت را جبران و آن را سفید کنی. خب حالا بگو ببینم در وجودت چه می‌گذرد؟ تو اصلا از آنجا آمدی، با چه دیدگاهی آمدی؟ الان چه دیدگاهی داری؟ این را صادقانه بگو.» عیدوک پاسخ می‌دهد: «می‌گویم من در اختیار شما هستم، هرچی شما بگویید. من می‌دانم اشتباه کردم، ما به اشتباه خودمان پی برده‌ایم.»

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

از نگاه ورزش

خانه داری

تفریح و سرگرمی

دنیای سلبریتی ها

عصر تکنولوژی

نیازمندی‌ها