مرد شیطان صفت یک ماه هر بلایی میخواست سر زن بیوه آورد!
با آن که «جبار» مشکل جسمانی داشت و بیمار بود، ولی من به خاطر آینده فرزندانم حاضر شدم با او ازدواج کنم.
زن ۳۵ ساله با بیان این مطلب به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۲۰ ساله بودم که با «متین» ازدواج کردم. او از بستگانم بود و به دلیل آشنایی فامیلی و شناختی که از یکدیگر داشتیم خیلی زود زندگی مشترکمان را آغاز کردیم، اما «متین» مردی راحت طلب بود به طوری که دوست نداشت کارگری کند و یا حتی به دنبال یافتن شغلی باشد.
تا این که کم کم به مصرف مواد مخدر آلوده شد و برای تامین هزینههای اعتیاد ش به خرده فروشی موادمخدر روی آورد. وقتی با قاچاقچیان و فروشندگان کلی مواد مخدر آشنا شد تصمیم گرفت در قبال دریافت مبالغ کلان، مواد مخدر را به شهرهای دیگر منتقل کند، ولی طولی نکشید که به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد.
این در حالی بود که من با ۲ فرزند دختر آواره و سرگردان شده بودم به ناچار نزد خانواده ام بازگشتم به امید آن که روزی همسرم از زندان آزاد شود. ۴ سال در شرایط سخت، روزگار گذراندم، ولی از آزادی متین خبری نبود.
دیگر تحمل این وضعیت را نداشتم که پس از مشورت با خانواده همسرم، تصمیم به طلاق گرفتم. این بود که با وجود همه مشکلات تلاش کردم به تربیت فرزندانم بپردازم و دیگر ازدواج نکنم. از آن روز به بعد در یک میهمان پذیر مشغول به کار شدم تا هزینههای زندگی ام را تامین کنم. در این میان با زنی آشنا شدم که هر سال مدتی را در میهمان پذیر اقامت میکرد.
او اهل سیستان و بلوچستان بود و من ماجرای زندگی ام را برایش تعریف کردم و به درددل با او پرداختم. آن زن وقتی در جریان مشکلات من قرار گرفت، توصیه کرد برای رهایی از این وضعیت، ازدواج کنم به او گفتم قصد دارم وقتم را برای تربیت فرزندانم بگذارم چرا که ازدواج موقت مشکلات خاص خودش را دارد و من با این گونه ازدواج مخالفم، اما او گفت: مردی از بستگانش شغل آزاد دارد و میخواهد ازدواج کند، ولی به خاطر مشکلات جسمانی همواره بیمار است. این بود که تحت تاثیر حرفهای آن زن قرار گرفتم و حاضر شدم با او ملاقات کنم. مدتی بعد آن مرد به مشهد آمد و آن قدر وعدههای مالی به من داد که آینده خود و فرزندانم را تامین شده میدیدم.
«جبار» از من خواست ابتدا صیغه محرمیت بخوانیم تا او مقدمات جشن عروسی و ازدواج دایم را فراهم کند. او با همین بهانه حدود یک ماه در منزل ما زندگی کرد. من هم سعی میکردم همه نوع خورد و خوراک و امکانات رفاهی را برایش فراهم کنم، اما او یک روز صبح با عنوان این که پدرش بیمار است به شهرستان رفت و دیگر پاسخ تماس هایم را نداد. من که هیچ آدرسی از او نداشتم تازه فهمیدم که در دام مردی حیله گر گرفتار شده و فریب خورده ام. او نه تنها در این مدت پولی خرج نکرد بلکه همه هزینهها را خودم پرداختم حالا هم من مانده ام و یک شماره تلفن خاموش...
منبع: رکنا
دیدگاه تان را بنویسید