زنی که پس از رابطه نامشروع، شوهرش را بابت مهریه به زندان انداخت!
طبقه همکف مجتمع کیفری شیراز نمایانگرتصویری است از درد و رنجهای کسانی که از بدحادثه آنجا به پناه آمده یا آورده شده اند.
محمد هادی جعفرپور در خبرآنلاین نوشت: با توکل به نام اعظم حق وپیش بینی انواع دم نوشهای آرام بخش بایدبه محیطی قدم بنهی که جان و آبروی آدمی در معرض آزمون است وتهدید! با دغدغههای همیشگی ام، وارد مجموعه که شدم هِق هِق تلخ و غمانگیز جوانی که سه کُنج راهروی سمت چپِ طبقهی همکف چمباتنه زده بود توجهام را جلب کرد.
جوان غل و زنجیر شده
دست راستش به صندلیها گره خورده و پاهایش به زنجیر قفل شده بود، کنجکاو شدم ببینم اتهامش چیست که اینگونه قفل وبستش کرده اند، نزدیک که شدم سربرگ نامهی اجرای احکام خانواده با موضوع اعزام به زندان سبب تعجبم شد!
برایم عجیب بود که اولا محکوم دادگاه خانواده که علی الاصول محکومیت مالی دارد اینجا در اجرای احکام کیفری چه کار میکند وثانیا چنین محکومی چرا به این شکل ناخوشایند غُل و زنجیر شده؟
مامور بدرقهاش با لبخندی پذیرایم شد و گفت: من مطالب شما را میخوانم، در توصیف نام و نشانم عبارت جالبی گفت؛ آقای خاطرات وکیل! در پاسخ به لطفش لبخندی زدم وبا نگاهی پرسشگرانه به زندانی تمام سوالاتم را دریافت و گفت:
بندهی خدا اینجا حاکم پرونده است نه محکوم علیه! با تعجب گفتم چطور به دست و پای محکوم له *دستبند زدی؟ گفت: قصهاش مفصله و حتما برای خاطرات وکیل به کار میاد، اینبار نه با نگاه بلکه با درآوردن دفترچهی یادداشتم فهمید که منتظر شنیدن هستم که گفت:
چند دقیقه صبر کنید کار ما اینجا تمام میشه و باید راهی اجرای احکام خانواده بشیم و با اشاره به مرد جوان گفت؛ اگر خودش دوست داشت براتون تعریف میکنه چی شده، تشکر کردم و گفتم پس من هم به کارهام برسم، داخل حیاط میبینمتون، اگر مشکلی نداشتی با ماشین من میریم دادگاه خانواده…
حدود یکساعت بعد به اتفاق راهی دادگاه خانواده شدیم، هنوز از محدودهی دادگاه کیفری دور نشده بودیم که جوان زندانی شروع کرد به صحبت، کلامش آمیخته با آه بود و افسوس…
خطرات تلخ مرد
قصه از نیمه شبِ دو سال پیش که تازه بچه دار شده بودیم شروع شد: با صدای گریهی پسرم از خواب پریدم و به اتاق خواب نوزادم رفتم که دیدم خانمم گوشی به دست بالای تخت بچه نشسته اما اصلا حواسش به بچه که داشت گریه میکرد نبود.
حتی متوجه نشد که من وارد اتاق شدم تا اینکه با صدای بستن در سرش را از روی گوشی بلند کرد و دستپاچه گفت: داشتم با دکترِ بچه چَت میکردم! میگه ممکنه دل درد داره که اینقدر گریه میکنه…
آن شب متوجه دروغِ خانمم شدم، اما به روش نیاوردم و از فردای آن روز رفتارهاش و تحت نظر گرفتم که متوجهی رابطهی وی با چند مرد غریبه شدم و چندماه پیش به دستور قاضی به اتفاق مامور کلانتری وارد خانه شدیم، مرد غریبه و همسرم بازداشت شدند…
خلاصهی پرونده
با طرح پروندهی رابطهی نامشروع، زن منزل شوهر را ترک و پروندهی مطالبهی مهریهاش را مطرح میکند، شوهر که درگیر پروندهی رابطهی نامشروع و اثبات این اتهام بوده به کل از پروندهی مهریه و عواقب محکومیت در چنین پروندهای غافل بوده است.
تا روزی که با حکم جلب به محل اقامت زن مراجعه میکند همزمان با جلبِ زن، مامورین کلانتری محل نیزب ه موجب ماده۳ قانون اجرای محکومیتهای مالی *شوهر را بابت مهریه بازداشت میکنند!
و به این شکل محکوم له پروندهی کیفری با دستبند و پابند به عنوان محکوم علیه پروندهی مهریه راهی واحد اجرای احکام کیفری میشود تا پس از تحویل زن به اجرای احکام کیفری، بابت بدهی ناشی از مهریه راهی زندان شود!
مامور بدرقه و مرد جوان را تا اتاق قاضی اجرای احکام همراهی کردم، همین که خواستم از ایشان جدا شوم، نگاه محجوب مرد حکم کرد به ایستادن و همراهی، که یکباره صدای خندهی زنانهای در راهرو پیچید، زن علیرغم تحمل شلاق، خودش را به اجرای احکام رسانده بود تا با قهقهای مستانه خودش را پیروز این کارزار معرفی کند
خندههای زن، گریههای مرد
اشک و لبخند پارادوکس غریب حرفهی وکلاست و غالبا در دادگاهها شاهد این تناقضِ حسی هستیم اما این نوع از همراهی اشک و لبخند برایم قابل تحمل نبود.
خندههای زن همراه با تمسخر مردی که بسان ابر بهار اشک میریخت، تصویری تلخ در اجرای احکام به نمایش گذاشته بود، مرد همانطور که اشک میریخت با اشاره به دستبند و پابندی که به پا داشت روبه قاضی گفت:
حق من این نیست، این زن آبرو و حیثیت مرا برده و طفل شیرخواره را رها کرد و رفته پیِ خوشگذرونی هاش این انصافه؟ من بابت مهریه چنین زنی راهی زندان بشم؟! قاضی در پاسخ مدام یک عبارت را تکرار میکرد؛ از من کاری ساخته نیست، قانون میگه زندان یا دادن مهریه.
با صحبت قاضی، فرمایش استاد کاتوزیان در ذهنم مرور شد؛ قانون بدون عدالت هیچ شرافتی ندارد، حالا نوبت من بود تا راهی پیدا کنم برای اجرای عدالت و شرافت بخشیدن به قانون که نتیجهاش رهایی مرد بود از غُل و زنجیرِ مهریه.
با مامور بدرقه نیمچه رفاقتی رقم خورده بود، آنقدری که از او بخواهم پروندهی مهریه را دقایقی از روی میز قاضی بردارد و تحویلم دهد…
با مرور پرونده تاریخ ابلاغ اجراییه توجهام را جلب کرد و در ذهنم این عبارت صدا کرد: خدا جای حق نشسته!
عبارتی که نه در حرف بلکه در عمل به کرات تجربه کرده ام، بنا به ماده۳قانون اجرای محکومیتهای مالی: چنانچه محکوم علیه ظرف یکماه از تاریخ ابلاغِ اجراییه دعوی اعسار مطرح کرده باشد، حبس نمیشود.
از تاریخ ابلاغ اجراییه به مرد سی ودو روز گذشته بود اما دو روز تعطیل رسمی خردادماه که متصل شده بود به جمعه مستند به ماده۴۴۴قانون آیین دادرسی مدنی که مقرر میکند ایام تعطیل نباید در محاسبه مهلت یک ماهه حساب شود، برابر بود با این امر که مرد فرصت دارد با طرح ادعای اعسار از حبس رها شود!
تنها مانع طرح دعوی اعسار پیدا کردن دو نفر به عنوان شاهد بود تا فرم شهود را تکمیل کنند، مامور بدرقه زمانی که متوجه قضیه شد گفت: تا شما دادخواست اعسار را بنویسی من به یکی از هم خدمتیها خبر میدهم بیاد فرم و امضا کنه…
آخر وقت اداری، زمانی که مامور بدرقه دستبند مرد را باز میکرد گفت: خوب دیگه از حبس که نجات پیدا کردی! چرا هنوز گریه میکنی؟
نگاه آمیخته با آهِ مرد یک مثنوی حرف داشت که یک سطر از آن مثنوی: افسوسی بود بر روزهای جوانی که هدر رفته، پدری که نگران آیندهی فرزندش است و…
توضیحات
*محکوم علیه=کسی که حکم به ضررش صادر شده است، محکوم له=کسی که حکم به نفعش صادر شده، محکوم به=موضوع حکم دادگاه مثل میزان مهریه
*قانون اجرای محکومیتهای مالی و قانون اعسار برای محکومیتهای مالی است که موضوع آن طلبِ خواهان یا شاکی است لذا شامل جریمههای دادگاه که در قانون به آن جزای نقدی میگویند نمیشود. برای طرح دعوی اعسار داشتن دو شاهد که به شرایط مالی طرف آگاه باشند لازم است. مهمترین فایدهی دعوی اعسار ممانعت از حبس محکوم علیه است به شرط رعایت مهلت یک ماه از تاریخ ابلاغ اجراییه.
*چنانچه اولین روز ابلاغ یا آخرین روز مهلت با تعطیلی رسمی مقارن شود در محاسبهی مهلت لحاظ نمیشود. علاوه اینکه روز ابلاغ وروز اقدام جزء مهلت محاسبه نمیشود. مثلا برای تجدیدنظرخواهی، بیست روز مهلت است=اگر حکم اول ماه ابلاغ شده باشد، آخرین مهلت تقدیم تجدیدنظر خواهی بیست ودوم ماه است.
دیدگاه تان را بنویسید