|

تاسیس پادگان برای سالمندان / روایت چند روز زندگی در خانه پیرهای تنها

ملاقات کنندگان آسایشگاه سالمندان، هرگز تصویری واقعی از آنچیزی را که در آسایشگاه می گذرد نمی بینند. این گزارش بر اساس حضور چند شبانه روز…

لینک کوتاه کپی شد

تنوع افراد و روحیات جامعه درمانگر است. این مربوط به سالمندان یا جوانان نیست. یک محله عادی، افراد متعددی دارد که می توانند الگوی یکدیگر، مامن یکدیگر، همدل یکدیگر و برآورده کننده نیاز یکدیگر باشند.

ما هر کدام از گروه های اجتماعی را از این جمع متنوع محروم کنیم، در وهله اول سلامت آنها را به خطر انداخته ایم.آسایشگاه سالمندان یک زندان کمی تمیزتر است.البته با رایحه بیمارستانی.

چه کسی اجازه داد یک فرد بالغ را از عبور و مرور اختیاری منع کنند ؟

آنها نمی توانند بدون اجازه از ساختمانی که در آن سپرده شدند خارج شوند. این قانون می تواند در رابطه با بیماران آلزایمری صحیح باشد، اما چه کسی اجازه دارد یک فرد بالغ را از عبور و مرور اختیاری منع کند. به نظر غیر انسانی است. اما این اتفاقی است که در خانه سالمندان می افتد. اولین وجهه زشت خانه سالمندان وقتی است که وارد می شوید و به شما می گویند در را ببنیدی تا کسی بیرون نرود. آن کسانی که نمی توانند بیرون بروند سالمندان هستند.

خانه سالمندان همان زندان است

آنها مجابند از امکانات داخل یک ساختمان استفاده کنند. امکانات یعنی غذایی که شاید طعمش را دوست نداشته باشند. یعنی سیگاری که ملاقات کنندگان برایشان می آورند. یعنی یک تلویزیون برای همه افراد. یعنی زمان مشخص استحمام در هفته و زمان مشخص برای استفاده از حمام. در واقع آسایشگاه سالمندان همان زندان است.

ما در رابطه با آسایشگاه هایی مانند کهریزک صحبت نمی کنیم. درباره آسایشگاه هایی به اصطلاح خصوصی که یک ساختمان ویلایی تمام مساحت آنها است حرف می زنیم. این شرایط از زندان بدتر است. یک ساختمان ویلایی برای زندگی دو گروه 30 نفره ( یک گروه زن و یک گروه مرد ) ساخته نشده است.

مردمانی که محکوم به استراحت هستند

یک حیاط صد متری برای آنها کافی نیست. این امکانات در هر زندانی بیشتر است. اما آنجایی که از آن صحبت می کنیم، دو طبقه ساختمان معمولی بود که 30 تخت به حالت بیمارستانی در آن چیده شده بود. آنها صبح با بیدار باش بیدار می شدند، صبحانه آنها را می دادند، آنهایی که معلول بودند را بر صندلی می نشاندند، آنهایی که می توانستند حرکت کنند ( اغلب آنها ) می توانستند در تخت خود باقی بمانند. شب طبق ساعت مشخص خوابانده می شدند. و فردا و فردا و فردا و مرگ. این یک جریان حاکم است.تیپ زندگی آنها مشخص است. بیدار باش، آماده باش، سفره، خاموشی. این شیوه نظامی گری برای انسان هایی است که عمری کار کرده اند. سالمندی زمانی برای استراحت است. آنها محکوم به استراحت هستند.

هر روز در یک مراسم ختم بیدار می شوید و بخواب می روید

در یک مقاله آکادمیک نوشته شده بود که یکی از کشورها سعی کرد تسهیلاتی برای زنانی ایجاد کند که همسرانشان در جنگ کشته شده بودند. آنها شهرکی ایجاد کردند تا به آنها خانه بدهند. این شهرک شامل صد یا بیشتر از زنانی بود که همراه فرزندانشان در آنجا زندگی می کردند. تصمیم واقعا اشتباهی بود. فرض کنید یک شهر از انسان های عزادار در کلیت چه فاجعه ای است. شما در یک مراسم ختم بیدار می شوید و بخواب می روید. راهی برای فراموشی نیست. ترس همه انسان ها مانند شما است. تنهایی همه تنهایی شما را به یادتان می آورد. همه سوگوارند. همه از غم می گویند. در آن مقاله نوشته شده بود که در آن شهرک، به ناگهان درصد افسردگی و خودکشی بالا رفت.

یک تخت برای انتظار مرگ

خانه های سالمندان در بهترین حالت این شرایط را دارد. نمونه آن را در یک خاطره بیان می کنم. همه بیدار شده بودند. به اصطلاح بیدارباش بود. گویا یکی از سالمندان نمی خواست از خواب بیدار شود. شاید سرماخوردگی. یکی از سالمندان گفت مرده است؟ سوال بلند و با نگرانی ادا شد. ناگهان همه ی چهره ها به سمت تخت کسی برگشت که از خواب بیدار نمی شد. همه چهره ها نگران بودند. مسئول سالن سعی کرد قضیه را جمع کند. او را که در خواب مانده بود با پرخاش بیدار کرد. این واقعیت آسایشگاه سالمندان است. هویت مساوی و ترس مساوی. همه از این می ترسند که فردا از خواب بیدار نشوند. مگر آسایشگاه سالمندان چیست؟ یک تخت برای انتظار مرگ. یک سرنوشت ترسناک و فقط همان سرنوشت ترسناک.

کنترل آسایشگاه بدون خشونت ممکن است؟

براحتی می توان قضاوت کرد که این کار کارکنان آسایشگاه سالمندان مزموم است. اما واقعیت چیز دیگری است. با یکی از این کارکنان گپی زدیم. او اعتقاد خاصی داشت. اعتقادی که ثمره شغل او بود. او می گفت سالمند به کار و رسیدگی نیاز دارد تا ادای احترام.

فریاد پرخشم مسئول حصر و دل مهربان همان مسئول

در واقع این خاصیت جمعی است که باید کنترل شود.ما نمی توانیم از کارکنان بسیار محدود آسایشگاه سالمندان انتظار رفتاری داشته باشیم که از یک مددکار داریم. چرا که آسایشگاه سالمندان از کسانی که زندانی شده اند، به ناحق زندانی شده اند پر است. هیچ کدام از آنها حق خود نمی دانند که اینجا زندگی کنند. آنها نمی توانستند بپذیرند که محصور باشند. آنها می خواستند قدم بزنند به خیابان بروند. سیگار بکشند. اما باید آنجا نگه داشته شوند. این جز با خشونت یا زورآزمایی با کارکنان ممکن نبود. آنها هم راهی جز این ندارند. اتفاق اینطور می افتد. یک سالمند پرخاش می کند، با آن سالمند، دیگران هم پرخاش می کنند، آنها می خواهند حقی را بدست بیاورند، طبق قوانین آسایشگاه نباید آن حق را بدست بیاورند، ناگهان صدا بالا می رود، مسئول آسایشگاه فریادی می زند که از همه صدا ها بالاتر است. همه ساکت می شوند. یک ساعت بعد مسئول آسایشگاه سعی می کند با یک شوخی آن پیرمرد را راضی کند که از او به دل نگیرد. این واقعیت یک جمعی است که آنها را مجبور به حصر می کنند. یعنی راهی که مسئول سالمندان بتواند محیط کار خود را اداره کند جز این نیست.

شما یک سالمند هستید، همین

در یک آسایشگاه سالمندان، بحث هویت است. وقتی شما افرادی را با یک انگ ( در اینجا سالمندی ) در یک جا جمع و حصر می کنید، هویت آنها را از آنها می گیرد. دیگر فرقی نمی کند که شما معلم بوده اید یا یک سارق، دیگر فرقی نمی کند که شما مربوط به کدام قشر اجتماع هستید. دیگر فرقی نمی کند خویشاوندانتان چه کسانی هستند. شما یکی از افرادی هستید که در آسایشگاه محصور شده اید. شما را با شماره تختتان می شناسند. البته هیچ کدام از مسئولان آسایشگاه این ذهنیت را ندارند. اما این واقعیت قضیه است. شما فرزند ، پدر، معلم، هم محلی یا خویشاوند مشخص هیچ کدام از مسئولین آسایشگاه نیستید. شما یک سالمند هستید. مانند آن یکی که بر آن تخت خوابیده است. یک پدر در یک خانواده پدر است اما در آسایشگاه سالمند هستید. برای کسانی که خیرخواهانه می آیند و ملاقاتتان می کنند، برای کسانی که آنجا کار می کنند، شما تنها یک سالمند هستید. بنابراین هویت انسان ها از آنها گرفته می شود.

همه خارج شوند بجز سالمندان

و اما روزهایی هست که دیگران به ملاقات می آیند. خانواده ها یا جوانانی که از روی خیرخواهی به آسایشگاه ها می روند. این کار پسندیده ای است. اما چه قدر می تواند فضای یک آسایشگاه را تغییر دهد. آن روز آسایشگاه مرتب تر است. مسئولین آسایشگاه مودبانه تر رفتار می کند. اگر ملاقات کننده ها خانواده ها باشند، سالمندان غر می زنند و فرزندانشان می شنوند و نادیده می گیرند. همه پذیرفته اند که این وضع بهتر است. برای همه جز سالمندانی که در آنجا قرار گرفته اند. روز ملاقات تمام می شود و ملاقات کننده ها می روند و درب خانه ای که به زندان بدل شده است، بسته می شود. دیگر سالمندان نمی توانند خارج شوند.

منبع: رکنا

پیشنهادات ویژه

پیشنهادات ویژه

دانش آراستگی

دیدگاه تان را بنویسید

 

از نگاه ورزش

خانه داری

تفریح و سرگرمی

دنیای سلبریتی ها

عصر تکنولوژی

نیازمندی‌ها