سمیرا در شب عروسی اش وقتی داماد را دید پیر شد!
سمیرا دختر جوان که از رفتارهای پدر شیشهایاش به تنگ آمده بود، در تصمیمی اشتباه پا در خانهای سرد و بیروح گذاشت.
تصمیم اشتباه یک دختر او را به دردسرهایی انداخت و اکنون پس از مرگ پدرش تصمیم بزرگی گرفته است.
این نوعروس با مرگ پدرش میخواهد از شوهر خود طلاق بگیرد تا نجات یابد.
دختر جوان به نام سمیرا با مراجعه به مددکار اجتماعی پلیس در مورد مشکلش گفت: از زمانی که به یاد میآورم زندگی واقعا سختی داشتهام و نمیدانم چرا هرچه سختی است برای من است.
اینطور که مادرم میگفت او و پدرم نیز به سختی به هم رسیدهاند، خانواده مادرم با ازدواج آنها مخالف بودهاند و بعد از ازدواج هم او را طرد میکنند. ما مشکلات اقتصادی زیادی داشتیم. پدرم یک کارگر ساده بود. خیلی کار میکرد و زحمت میکشید، اما فایدهای نداشت.
تصمیم بزرگ نوعروس جوان برای رهایی از چنگال پدر شیشه ای
سمیرا در ادامه افزود: پدرم که کم آورده بود، متاسفانه به مصرف شیشه روی آورد. شیشه را به قول خودش تفننی شروع کرده بود و اما این اواخر خیلی اعتیادش شدید شده بود. مصرف شدید شیشه او را پرخاشگر هم کرده بود. او علاقه زیادی به من داشت، اما از وقتی که به شیشه روی آورد، انگار دشمن خونی او بودم. هر بار که دچار توهم میشد، مرا به شدت کتک میزد و از خانه بیرون میکرد. دست خودش نبود، اما من که در دوره نوجوانی بودم، این مساله را نمیتوانستم درک کنم که چرا پدرم با من چنین
میکند.
فشار مالی شدید او را دیوانه کرده بود، برای تهیه مواد دست به هر کاری میزد و همه وسایل خانه را فروخته بود.
دختر جوان گفت: بیچاره مادرم، دیگر خودش کار میکرد. به خانه مردم میرفت و کار میکرد اما کفاف مواد پدرم را نمیداد.
حالا من تازه 16ساله بودم، 2 سالی بود که ترک تحصیل کرده بودم. نه پدرم اجازه درس خواندن به من میداد، نه شرایط مالی برای ادامه تحصیل داشتم.
همه هم و غم پدرم این بود که من ازدواج کنم تا به اصطلاح خودش یک نانخور کم شود.
به هر کسی که در خانه ما را میزد، جواب مثبت میداد و مادرم بیچاره باید تا آنجا که میتوانست مقاومت و از من حمایت کند، حتی یک بار میخواست مرا به مردی بدهد که 20 سال از من بزرگتر بود.
نمیدانم چه بگویم، پدرم نمیدانست دارد چکار میکند. او میخواست تنها دخترش را در ازای تهیه مخارج موادش شوهر بدهد.
حتی مرور این اتفاقات هم مرا اذیت میکرد. تا اینکه یک روز زن همسایهمان که در جریان مشکلاتمان بود، مرا به خانوادهای معرفی کرده بود که آنها مرا برای پسرشان که تقریبا یک سال از من بزرگتر بود و از هیچ لحاظی تناسبی با خانواده ما نداشتند، انتخاب کرده بودند.
آن زمان پدرم در زندان و به خاطر حمل مواد دستگیر شده بود، وقتی او به خواستگاریام آمد احساس کردم که قرار است از این وضعیت نجات پیدا کنم، خیلی زود جواب مثبت دادم.
دختر جوان ادامه داد: در همان زمان صاحبخانه ما را از خانه بیرون انداخته بود و ما در خانه خالهام بودیم. نامزدم که شرایط مرا دید، یکی، دو روز بعد از خواستگاری گفت دوست ندارد من سربار کسی باشم، بنابراین از من خواست به خانه آنها بروم و من خیلی سریع قبول کردم. بدون هیچ مراسمی به خانه آنها رفتم. البته به محضر رفتیم و مراسم عقد را همانجا انجام دادیم. از آن زمان به بعد حدود 4 ماه میگذرد و من در خانه مادرشوهرم زندگی میکنم.
یکی، دو هفته بعد از اینکه به خانه او رفتم، فهمیدم مادر او به این دلیل تصمیم گرفته برای پسرش زن بگیرد که او را اصطلاحا به راه بیاورد. او دوستان ناباب بسیار زیادی داشت که هنوز هم کم و بیش با هم در ارتباطند.
شوهرم رفتارهای بسیار بدی با من داشت، بدتر از همه اینکه با مقایسه من با دخترانی که روزی با آنها در ارتباط بود، مدام از من بهانهجویی میکرد. از طرفی فوقالعاده بدبین و بیاعتماد بود، با اینکه میدانست من هیچ خطایی نمیکنم، اما رابطههای زیاد او را به این بدبینی رسانده بود.
طلاق سرانجام زن جوان
خیلی زود به این نتیجه رسیدم که این مادرشوهرم است که تصمیم گرفته پسرش باید ازدواج کند و او هیچ ارادهای از خود ندارد، اما همین که در آن خانه از لحاظ مالی تامین بودم و کتکهای پدرم را نداشتم راضی بودم. 2 ماهی از این ماجرا گذشت و من تظاهر میکردم که زندگی بسیار خوبی دارم و خوشحال بودم.
تا اینکه روزی مادرم تماس گرفت و خبر مرگ پدرم را که به علت مصرف بیاندازه شیشه اتفاق افتاده بود، به من داد. نمیدانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت. ولی بیاختیار میگریستم. از طرفی بعد از مرگ او احساس راحتی میکردم، احساس میکردم حالا میتوانم در مورد زندگی خودم تصمیم بگیرم. میتوانم خودم زندگیام را بسازم، به همین دلیل از آنجایی که مطمئن هستم که همسرم هیچگاه رفتارهایش را ترک نخواهد کرد، تصمیم جدی به جدایی دارم. هر چند مادرشوهرم خیلی سعی دارد مانع از این جدایی شود، اما همسرم هیچ تلاشی ندارد و من در تصمیم خود قاطع هستم و میخواهم طلاق بگیرم.
کسی که معتاد است، نسبت به اعضای خانوادهاش احساس مسوولیت نمیکند که سرنوشت اعضای خانواده او به کجا خواهد رسید. اغلب معتادان ناگزیرند زندگی خود را از راههای نادرستی چون دزدی، تجاوز و آدمکشی، تامین کنند، بنابراین بروز جرائم در چنین خانوادههایی بیشتر به چشم میخورد و باید مراقب بود با تصمیمات اشتباهی از چاله در چاه نیفتیم.
منبع: رکنا
دیدگاه تان را بنویسید