فقط بچه پولدارها موفق می شوند؟
صدالبته کمک به فرزندت با تأمین هزینۀ تحصیل دانشگاه یا پرداخت قبض موبایل یا حتی دادن پول یک سفر لوکس که همراهت باشد کجا، و ۱۱.۴ میلیون دلار…
موفقیت یعنی پشتسرت بگویند: «وای، عجب آدم خودساختهای!». آدمها دوست ندارند اعتراف کنند بهخاطر کمکهای مالی خانوادهشان به جایی رسیدهاند. گرچه افراد بدون تلاشکردن موفق نمیشوند، اما همۀ داستان در پشتکار خلاصه نمیشود. اگر «مامان و بابا» خرج تحصیل و کمکهزینۀ خرید خانۀ فرزندشان را ندهند، احتمالاً آن فرزند باید تا آخر عمر در وام و بدهکاری دستوپا بزند، چه برسد به اینکه کسبوکاری راه بیندازد. آیا بچههای کوچک فقط وقتی کارآفرینهایی بزرگ میشوند که پشتشان به ثروت والدین گرم باشد؟
جن دال، هارپرز بازار - در سال ۲۰۱۱، والدینم پولی به من دادند که هم بسیار زیاد بود و هم، در مقایسه با قیمت املاک شهرهای بزرگ، معقول بود: مبلغ پیشپرداخت دهدرصدی یک آپارتمان ۲۳متری در فورت گرین در محلۀ بروکلین نیویورک، که هنوز هم مال من است. دربارۀ گرفتن آن پول با خودم درگیر بودم، ولی چندان جای شک و شبههای نبود که آن را میپذیرم. حرفۀ نویسندگی من (یا کلاً حرفۀ نویسندگی!) ذاتاً بیثبات بود. پس اینکه سقفی بالای سرم داشته باشم که نهتنها رویش حساب کنم بلکه کمکم کند سرمایهای دستوپا کنم، سقف خواستههایم بود. و گرچه شارژ و اقساط ماهیانه (مثل اجارۀ خانۀ قبلی) را خودم میدادم، اگر به حال خودم بودم سالها طول میکشید تا آن پیشپرداخت اولیه را پسانداز کنم، که خُب رشد قیمت هم موجب میشد دستم به هیچجا بند نشود.
«ما که بههرحال این پول را برای تو باقی میگذاشتیم؛ چه بهتر که همین حالا استفادهاش کنی!». این را پدرم میگفت وقتی حرف از این میشد چرا باید خانهای بخرم، و من هم میگفتم که اصلاً و ابداً قرار نیست او و مامان بمیرند. پس از اینکه قرارداد آپارتمان را امضا کردم، اگر کسی میپرسید چقدر اجاره میدهم، مهربانانه میگفتم که در واقع مالک هستم، ولی عادت نداشتم بگویم دقیقاً چطور مالک شدهام. فقط دوستان نزدیکم و آنهایی که صراحتاً سؤال میکردند از قضیه خبر داشتند. من، مثل هر اینترنتباز قهّاری، خوب میدانم که خشم علیه امتیاز افراد (خواه مالی یا غیر آن) چگونه است: ما علیه آن شرکتکنندۀ حقبهجانب، وبلاگ خاطرات پول در وبسایت ریفاینری۲۹، شوریدیم که والدینش نهتنها اجارهاش را میدادند، بلکه پولتوجیبی هم به او میدادند، و یک پولتوجیبی دیگر هم از پدربزرگش میگرفت تا آن رقم تکمیل شود. روی دیگر سکه کایلی جنر بود که -حداقل بنا به گزارش روی جلد مجلۀ فوربس در ماه ژوییه- جار میزنند خودساخته است و چیزی نمانده که میلیاردر شود. ما علیه آن هم شوریدیم، اما به یک دلیل دیگر. رکسان گی، نویسنده، توییت کرد که: «توهینآمیز نیست که اشاره کنیم کایلی جنر خودساخته نیست. او در یک خانوادۀ ثروتمند و مشهور بزرگ شد. موفقیتش تحسینبرانگیز است اما بهلطف امتیازی است که دارد».
پس از جنجال وبسایت ریفاینری۲۹ ، جرد ریچاردز در توییتر نوشت «اگر والدینت پول اجارهات را میدهند، باید آن را در بیوی توییترت بنویسی» که حدود ۷۰ هزار لایک گرفت. ولی درحقیقت بازکردن باب این گفتوگوها پیرامون پول و امتیاز و موفقیت و طبقه، بهاندازۀ آن رشتههایی که این چهار هیولا را به هم گره زدهاند، غامض و ناگشودنی است. امتیاز تاحدی با جایگاه ما تعریف میشود؛ نوع نگاهمان به دیگران (خواه از مسیر صفحۀ اینستاگرامشان یا پنجرۀ خانۀ نِماسنگیشان) به روانشناسی، تجربه و وضعیتمان در زندگی بستگی دارد. من در حد و اندازۀ کایلی جنر نیستم، ولی اینکه پول پیشپرداخت آپارتمانت در نیویورک را از کسی بگیری همانقدر برای عموم افراد باورنکردنی است که کارداشیانبودن برای من بهتآور است. صدالبته بهتر است که همه «صاف و صادق» باشند، ولی حقیقت در واقع چه شکل و شمایلی دارد؟ ••• به زندگیهایی که اطرافت میبینی و برایت حسادتبرانگیزند نگاهی بینداز، همان زندگیهایی که چنان آزردهات میکنند که خونت به جوش میآید، یا موجب میشوند نسبت به زندگی کمتر از متوسط خودت دودل شوی: آن عمارت نِمای سنگی یا مدل سنتیمدرن بالاشهری در بروکلین؛ مسیر شغلی دلخواه تو (که منطقاً هم باید به آن رسیده باشی؛ پس کجای کارت ایراد دارد؟)؛ آن کمد لباس عالی و بیایراد؛ آن مبلمان مدرن متعلق به نیمۀ قرن گذشته؛ سفرهای بینالمللی؛ اوقاتی که در میانۀ هتلهای مجلل و کلاسهای فیتنس شیک و (ظاهراً) کارنکردن صرف میشود. شاید بشود گفت یک زندگی راحت و مجلل، که علامت آن است که فرد دیگر این مسابقه بهتر از تو بوده است. اما در زمانهای که وامهای دانشجویی کمرشکن شدهاند، بازار کار با سرعتی مهارنشدنی بهسمت اقتصاد مبتنیبر اشتغال پارهوقت و بیرحم پیش میرود، صنایعْ چپ و راست از پا میافتند، رمقی در ما نمانده، و روباتها رفتهرفته جایمان را میگیرند، در چنین زمانهای مگر کسی میتواند شرکت خودش را راه بیندازد یا خانهای بخرد، چه رسد به آنکه به فیجی سفر کند؟ تا بیایی یک نوبت دکتر بگیری، هزینۀ خدمات بهداشت و سلامت افزایش یافته است؛ ولی لابد اشکالی هم ندارد، چون روباتها که مریض نمیشوند. گبی دان، نویسنده و پادکستساز، در کتاب جدیدش به نام پولنابلد: هنر ناکامل جمعوجور کردن مسائل مالی ۱ سابقۀ رتقوفتق مسائل مالیاش و درسهایی را که آموخته بررسی میکند، بهعلاوۀ نکاتی که میتواند برای بهبود به درد همهمان بخورد. او به من گفت: «همهچیز درب و داغان است! خبر اینهمه مشکلات به گوشت میرسد، بدهی خدمات پزشکی، کسانی که نمیتوانند خانه بخرند، کسانی که وامهای دانشجویی رمقشان را میکشد، بازار کار. انگار که نمیشود بر اینها فائق شد. بدون یک اصلاح عظیم نظاممند، که به همه کمک کند، سخت است که افراد یکّه و تنها را از لجن درآورد. در این میانه، گویا در پنتهاوس طبقۀ بالا یا شاید هم در رسانههای اجتماعی، به مردم خوش میگذرد. آیا در بحبوحۀ سقوط تایتانیک هستیم و نوازندگان کماکان مشغول کارند، یا بعضیها پولبلدتر هستند؟ مثل هر نظام بهاصطلاح «شایستهسالار» دیگر، ظواهر امر فقط یک بخش قصهاند. در دهۀ گذشته، نابرابری ثروت بیش از هر دهۀ دیگری در تاریخ آمریکا افزایش یافته است، اما تحرّک اقتصادی مسیر برعکس را طی کرده است. این را متیو استوارت در یک مقالۀ مجلۀ آتلانتیک پیرامون اشرافسالاری جدید آمریکایی مینویسد. خانوادهها همیشه به نسلهای بعد پول میدادهاند، اما امروزه در سراسر آمریکا والدینی که توانش را داشته باشند، بهصورت بیسابقهای، به فرزندان بالغشان کمک میکنند. به گزارش یک مطالعۀ اخیر در مؤسسۀ مریل لینچ اند ایج ویو، ۷۹ درصد از والدین پیمایششده گفتهاند که از فرزندان بزرگسالشان حمایت مالی میکنند، آنهم سالانه هفتهزار دلار بهطور متوسط که مجموعاً سالیانه ۵۰۰ میلیارد دلار میشود. تعداد روزافزونی از افرادی که در ایالات متحده تازه خانهدار میشوند، برای پیشپرداخت خانهشان از والدینشان پول میگیرند. در یک پیمایش وبسایت کردیتکاردز ، میان والدینی که فرزندان بالای هجدهسال دارند، سهچهارمشان گفتند که در بازپرداخت بدهیها و مخارج زندگی (ازجمله اجاره، آب و برق و گاز، و قبض تلفن همراه) به فرزندانشان کمک میکنند. این کمک تا زمان مرگ ادامه دارد؛ حدوداً شصت درصد از ثروت آمریکاییان ارثی است، گرچه این هم (مثل مابقی امتیازها) شدیداً به سود سفیدپوستان است: بنا به گفتۀ مؤلفان مطالعهای در سال ۲۰۱۸ که در امریکن ژورنال آو اکانومیکس اند سوسیولوژی منتشر شد، متوسط ارث در خانوادههای سفیدپوست بیش از ۱۵۰هزار دلار است، ولی در خانوادههای سیاهپوست کمتر از ۴۰هزار دلار است. صدالبته کمک به فرزندت با تأمین هزینۀ تحصیل دانشگاه یا پرداخت قبض موبایل یا حتی دادن پول یک سفر لوکس که همراهت باشد کجا، و ۱۱.۴ میلیون دلار برایش گذاشتن کجا (۱۱.۴ میلیون دلار رقمی است که پولدارها در سال ۲۰۱۹ میتوانستند بدون مالیات به ارث بگذارند). و البته هیچیک از اینها لزوماً موجب نمیشوند بچههایی که از والدینشان کمک میگیرند تنبل یا حقبهجانب بار بیایند. مثلاً دنیلا پیرسون ۲۳ساله را ببینید، بنیانگذار و مدیرعامل نیوسیت ، یک مجلۀ کوچک با ۴۰۰هزار مشترک. او وقتی این مجله را راه انداخت که سال دوم تحصیلش را در دانشگاه بوستون میگذراند. یک سال بعد که تعداد مشترکانش به ۱۰۰ هزار نفر رسید، با یک طرح کسبوکار سراغ والدینش رفت که چند بنگاه موفق معاملۀ خودرو داشتند، و از آنها پول خواست. او میگوید: «آنها اکراه داشتند. آنها کاملاً خودساختهاند». آنها نهایتاً پذیرفتند که ۱۵هزار دلار (یک وام با بهرۀ پنجدرصدی) به او بدهند. پیرسون میگوید: «پس از فارغالتحصیلیام، ما یک ماه بیش از ۲۵هزار دلار درآوردیم، و من برایشان یک چک کشیدم. وامم را تسویه کردم». گرچه ۱۵ هزار دلار یک سرمایهگذاری نسبتاً کوچک حساب میشد، بزرگترین ترس پیرسون این بود که بگویند «او موفقیتش را تماماً مدیون والدینش است». بااینحال، او تصدیق میکند که چند عامل در موفقیت هر کسی نقش دارند: والدینش شهریۀ دانشگاه او را دادند، و او در ایامی که کسبوکارش را میساخت توانست از بیمۀ سلامت آنها استفاده کند. مهمتر از همه، والدینش الهامبخش او بودند. او میگوید: «اخلاق کاریام را از آنها گرفتهام». فرنوش ترابی، سازنده و میزبان پادکست «درگیر پول» و مؤلف کتاب وقتی که آن زن بیشتر درمیآورد: ۱۰ قانون برای زنان نانآور ۲ ، با کمک والدینش توانست بدون بدهی از دانشگاه فارغالتحصیل شود و اولین خانهاش را بخرد. او میگوید: «قدردانم که والدینم در ابتدای راه یاریام کردند، اما هرجا سزاوار باشد افتخار موفقیتم را به نام خودم مینویسم. من در قبال آن کمک قدرشناس و مسئولیتپذیر بودم، و به پلههای بعدی صعود کردم. آن روی سکه آنهمه آدمیاند که خانوادههای ممتازی داشتهاند و الآن فقط دور خودشان میچرخند». بااینحال، اینکه بتوانی خطرپذیر باشی بسته به آن است که بنیان زندگیات قدری ثبات داشته باشد. خطرپذیری من کنار گذاشتن شغلی بود که بیمۀ سلامت داشت، تا بتوانم پس از فروش اولین کتابم یک نویسندۀ آزاد تماموقت شوم. باید پشتیبان داشته باشید، یا به تعبیر یکی دیگر از دوستان روزنامهنگارم که با کمک والدینش آپارتمانی خرید، «اگر به مضیقۀ مالی بخورم، میدانم که میتوانم به یکجای ارزانتر بروم و خانهام را اجاره بدهم». راس لوین و یونا روبنشتاین، اقتصاددانهای دانشگاه کالیفرنیا در برکلی و مدرسۀ اقتصاد لندن، مقالهای پیرامون خصیصههای مشترک کارآفرینان در سال ۲۰۱۳ نوشتند. حدستان چیست؟ اکثرشان مردان سفیدپوست با تحصیلات عالیه بودند، یعنی یک قشر خاص صاحب امتیاز. لوین به مجلۀ کوارتز گفت، «اگر کسی پولی از طرف خانواده نداشته باشد، احتمال کارآفرینشدنش خیلی کم میشود» (آنها در مقالۀ مقدماتیشان توضیح میدهند که «۱۰۰ هزار دلار افزایش درآمد خانواده شانس فرد در تأسیس شرکت خودش را بیش از ۵۰% افزایش میدهد». بهعلاوه، بنابه گزارش مجلۀ کوارتز ، «هزینۀ متوسط راهاندازی یک کسبوکار نوپا حدود ۳۰ هزار دلار است» و «بیش از ۸۰% منابع مالی کسبوکارهای جدید از پساندازهای شخصی و کمکهای دوستان و خانواده تأمین میشود». این یافتهها خلاف آن تصویرسازی آرمانی «از فرش به عرش رسیدن» در داستانهای موفقیت آمریکایی است که میگوید نهتنها میتوانی روی پای خودت بایستی، بلکه چنین اتفاقی شریفترین و ارزشمندترین پیرنگ داستانی جهان است. بههمینخاطر هم اینقدر مهم است که آشکار کنی پول اولین کسبوکار، خانه یا حتی چیزی به سادگی اولین خودرویت را چطور تأمین کردی، یا چه کسی داد. مطرحنکردن کل حقیقت میتواند مایۀ اضطراب کسانی شود که چنین منابعی در اختیار ندارند؛ بهعلاوه، انتظارات نابجا در باب موفقیت و دستاورد میتواند به نومیدی و حتی افسردگی بینجامد. و گرچه ایرادی ندارد که از والدینت کمک بگیری، پنهانکردنش موجب قدرندانستن موفقیتهای کسانی میشود که کارشان را حقیقتاً با هیچ شروع کردهاند و مسیری دشوارتر را طی کردهاند. «اضطراب مالی، بزرگترین بحران در آمریکاست». این را بی آرتور میگوید، روانکاو و کارآفرینی که بهتازگی سومین شرکتش به نام دیفرنس را راه انداخته است که اولین نمونۀ خدمات روانکاوی در بستر دستیار شخصی الکسا متعلق به شرکت آمازون است. به گفتۀ آرتور، اولین کسبوکار او با چکی راه افتاد که دوستپسر آن زمانش برای او کشید. او میگوید: «آخرین چکی هم نبود که گرفتم. من واقعاً سختکوش هستم... ولی اگر یک دوستپسر سفیدپوست بزرگسال پولدار نداشتم، نمیشد هزینۀ آن کارها را داد. مسئله فقط عزم و اراده که نیست». ••• البته نمیشود مردم را نکوهش کرد که میل ندارند بگویند نقدینگیشان از کجا آمده است. بحث دربارۀ پول و طبقه کماکان یکی از آخرین تابوها در جامعۀ آمریکایی است، هم چون بازکردن بابش در یک بحث خوشایند نیست، و هم چون قدری شرمندگی یا ترس از شرمندگی به همراه دارد که هر دو هم جدیاند. زنان هم تند و تیزتر از مردان قضاوت میشوند. کللیا واربرگ پیترز، رئیس شرکت واربرگ ریلتی، میگوید: «کسانی که خانوادههای ممتاز داشتهاند معمولاً میشنوند که بهتر است دربارۀ این حقیقت حرفی نزنند، چون تصور میشود نوعی مباهات است. کشورمان روی دوش مردانی ساخته شد که ثروتشان را از پدرانشان ارث بُردند، ولی قضیه جوری شده که زنی که ارث میبرد انگار یک دختر لوس پولدار است». پیترز نوجوانیاش را در یکی از نواحی مایهدار نیویورکسیتی گذراند، به مدرسۀ مشهور چپین رفت، و سپس به دانشگاه ییل. پس از فارغالتحصیلی مشغول کارهای امدادی بشردوستانه شد، بعداً مدرک ارشد بازرگانیاش را گرفت و به کسبوکار خانوادگیشان پیوست. او میگوید: «من بسیار زحمت کشیدهام تا جایگاه و احترامی را که دارم کسب کنم. ولی بسیاری از مواقع، بنابه دلایلی به آن فرصتها دسترسی داشتم که صرفاً تابع شایستگی من نبودهاند... اگر اقرار نکنید که از یک بستر دارای امتیاز برخاستهاید، قدرت این ایده را تقویت میکنید که امتیازات خانوادگی اهمیتی ندارند». من سراغ یکی از رفقای دبیرم رفتم تا دربارۀ خرید آپارتمانم صاف و صادقانه حرف بزنم. او گفت: «من کنجکاو بودم، اما نمیدانم یک آدم مجرد در آمریکا که ثروت خانوادگی ندارد چطور میتواند چیزی بخرد. واقعاً نمیدانم، البته اگر در بخش مالی کار نکند یا دکتر نباشد». او همچنین اشاره کرد که گرچه (حداقل در نیویورک) پرسیدن اینکه کسی چقدر اجاره میدهد ایرادی ندارد (همیشه هم اینجور گفته میشود که: «من دنبال خانهام، دوست داری بگویی چقدر اجاره میدهی؟»)، پرسیدن اینکه چطور خانهشان را خریدهاند خیلی فرق دارد. ما عادت داریم این حرفها را معمولاً پیش کسانی بزنیم که همطبقۀ خودمان هستند، یا به نظر میرسد همطبقۀ ما باشند. این هم به درد شکستن آن سدّهای دسترسی به فرصتها نمیخورد که پیترز گفته بود.
دوست روزنامهنگارم گفت: «این تصور وجود دارد که کمکگرفتن انگار یکجور تقلب است». او و من فهمیدیم که هر دوِ ما بهلطف والدینمان، آنهم در زمانی تقریباً مشابه، خانهدار شدهایم. یادم هست که وقتی خانهاش را دیدم، برایم سؤال شد چطور از پس هزینۀ خریدش برآمده است. و بعد گفت: «به نظرم این قضیه واقعاً کمکم میکند که در مسائل مالی با تو صادق باشم». او در آغاز راهش، برای اجتناب از برخوردهای ناخوشایند، هیچ دوستی را به خانهاش دعوت نمیکرد. بااینحال، او میگوید که «تقلب» چندان تعبیر دقیقی نیست. به گفتۀ او، برچسب تقلب «درست بود اگر زندگی مثل یک مسابقۀ دو بود که برنده و بازندهاش اعلام میشد... ولی زندگی در حقیقت آشفتهبازاری از مردم است که تمام تلاششان را به هر طریق ممکن میکنند، و میلیونها عامل مختلف و امیال مغایر با هم در این قضیه نقش دارند». پس میرسیم به صداقت تمامعیار: چه کسی بهطریقی از والدینش پول گرفته است؟ خیلی از ماها، از نویسندگانی مثل من تا اینفلوئنسرهای اینستاگرامی تا کارآفرینان موفق. معنایش هم این نیست که در این داستانها هیچ خبری از سختکوشی یا استعداد نیست. ولی شانس و اقبال هم مؤثر است. شارلوت کالز، روزنامهنگاری که برای مجلۀ کات دربارۀ پول مینویسد، دانشجوی دانشگاه کلمبیا بود. آنجا همه در خوابگاه زندگی میکنند. او پس از فارغالتحصیلیاش دید دوستانی که میشناخت به دو دستۀ متفاوت تقسیم شدند: کسانی که میتوانستند آپارتمانی در منهتن بگیرند، و کسانی که باید به زادگاهشان برمیگشتند تا دنبال شغل بگردند. «والدینم از پس این برمیآمدند که در رهن آپارتمانی کمکم کنند که با سه نفر دیگر گرفته بودم... این سؤال ذهنم را درگیر کرده که اگر اقساط وام دانشجویی داشتم و نمیتوانستم پس از فارغالتحصیلی در نیویورک بمانم، میتوانستم در این حرفه بمانم؟ واقعاً نمیدانم». آنتونی کاسالنا پس از فارغالتحصیلی دانشگاه در زادگاهش زندگی کرد، ولی قصهاش قدری فرق دارد. او بنیانگذار و مدیرعامل سیوششسالۀ اسکوییراسپیس است. او کار این وبسایت را در سال ۲۰۰۳ از اتاقش در خوابگاه دانشگاه مریلند آغاز کرد و ارزشش اکنون ۱.۷ میلیارد دلار است. او میگوید: «برای راهاندازی رسمی وبسایت در ژانویۀ ۲۰۰۴، توان خرید سِرور نداشتم و بلد نبودم لوگو بکشم. لذا در این زمینه نیازمند کمک بودم. آنهنگام بود که سراغ والدینم رفتم». آنها ۳۰هزار دلار به او دادند، و او هم سهمی از شرکت را به آنها داد. پس از فارغالتحصیلی در سال ۲۰۰۵، او به خانه برگشت و شش یا هفت ماه آنجا ماند تا بدهی کارتهای اعتباریاش را تسویه کند، و سپس به نیویورک رفت. او میگوید: «پول همیشه بخشی از داستان من بوده است و هرگز سعی نکردهام پنهانش کنم. هرکسی هرقدر موفقیت داشته است، باید خودش را خوششانس بشمارد. من خوششانس بودهام که کنار رایانهها بزرگ شدم، یعنی خوششانس بودهام که والدینم میتوانستند برایم رایانه جور کنند. ولی برای آن وبسایت هم سختکوشی زیادی داشتهام». دربارۀ والدینش هم میگوید: «آنها هنوز هم سهامدارند. این بهمراتب بهترین سرمایهگذاریشان بوده است، هزار برابر بهتر از هر سرمایهگذاری دیگرشان!». کمکی که کاترین بولینِ سیساله گرفت این بود که والدینش تمام هزینۀ تحصیلش را دادند. پدرش کار شیفت شبانه در شرکت آیبیام را به عهده گرفت تا آن پول را بدهد. اینگونه بود که او توانست مجموعۀ «سوییت ریچ مدیا» را راه بیندازد، یک شرکت بازاریابی دیجیتال و روابط عمومی که انتظار میرود امسال درآمد ششرقمی داشته باشد. او میگوید: «من تا ابد سپاسگزار والدینم هستم و هربار آنها را ببینم تشکر میکنم. اصلاً در مخیلهام نمیگنجد که اگر مجبور بودم در بیستوچندسالگی ماهی ۵۰۰ دلار یا بیشتر اقساط وام دانشجویی بدهم، به جایگاه فعلیام میرسیدم». والدینش «کارهای کوچک» دیگری هم کردند، «مثلاً اینکه قبض موبایلم را میدادند، که اهمیت زیادی داشت». کارولین ماس، یکی از مؤلفان کتاب آهای خانمها! ماجرای هشت دوست صمیمی، یک سال و یک عالَم ایمیل ۳ ، به من گفت اگر والدینش خرج تحصیلش را نمیدادند، او نمیتوانست در مسیر شغلی فعلیاش پیش برود. «کسانی هستند که واقعاً زحمت کشیدهاند تا به جایی برسند که رسیدهاند، ولی کمک اولیهای هم داشتهاند که در رسیدنشان به آنجا مؤثر بوده است. و شاید درست نمیفهمیم که برخی افراد چون هرگز نتوانستهاند یک دورۀ کارآموزی رایگان بگذرانند یا از پس مخارج زندگی در نیویورک بر بیایند، به فرصتهایی هم که ما داشتهایم دسترسی نداشتهاند». البته قدری هم حسودی میکند وقتی میبیند که کسی همسن او خانه خریده است. «بعد میفهمم هدیه بوده، پولی به ارث بُرده، و پیش خودم میگویم، خُب باشه، حتی ارزش مقایسه هم نداره ... فکر نمیکنم سزاوار تحقیر باشند، ولی اگر حقیقت را بگویند، که من پولش را ندادهام ، حالم بهتر میشود». فرنوش ترابی در کتاب اولش با عنوان تو درگیر پولی ۴ گفت که والدینش در خرید اولین خانهاش به او کمک کردهاند. او به من گفت بهاینخاطر قدری از او انتقاد شده، که میگفتند واقعاً زحمتی نکشیده است. میشود گفت که کمک والدینش او را در مسیری قرار داد که با امیدواری و اعتمادبهنفس آن کتاب را بنویسد، و همان کتاب به اتفاقات دیگری انجامید، ازجمله کمک به دیگران از طریق مشورتدادن به آنها دربارۀ واقعیتهای مالی و انتخابهای مالیشان. این نیز به همان رابطۀ میان ثبات و خطرپذیری برمیگردد: اینکه فرصت و فضا (و پول نقدی) کافی داشته باشی تا در حرفۀ رؤیاییات سرمایهگذاری کنی که شاید هیچوقت هم ثمربخش نشود؛ یعنی دسترسی به آن منابع ضروری اولیه تا صرف چیزی کنی که میخواهی به آن بال و پر بدهی. کالز میگوید: «فارغ از اینکه چقدر امتیاز داری، اگر زحمت لازم را نکشی، اتفاق خاصی نمیافتد. ولی اینکه امتیازی داشته باشی که زحمتت را به سمتی هدایت کند که در آینده برایت ثمربخش باشد، خُب، امتیاز فوقالعادهای است». ترابی میگوید که با ترکیب کمک والدینش و اخلاق کاری خودش، «به جایی رسیدم که بتوانم واقعاً در زندگیام پیش بیفتم. باید با آغاز، میانه و خاتمۀ آن داستان راحت باشی». طبعاً خیلیها فقط رأس قضیه را میبینند و بس، چون رسم همین است. اما به گفتۀ او، اگر کل حقیقت را صادقانه بگویی، خدمت بزرگتری کردهای. لیزا پریزتاپ قشنگترین حساب اینستاگرامی را دارد: عکس جاهایی را نشان میدهد که دوست داری در آنها زندگی کنی، خانهای ویلایی در حومۀ شهر، یا سفر به ژاپن و جکسون هول. او مرتب به حقیقتهای نصفه و نیمۀ رایج در رسانههای اجتماعی میاندیشد. او میگوید: «ما هنوز در بروکلین اجارهنشین هستیم، و یک دلیل اینکه از پس هزینۀ خانهای در محلۀ بالاشهر برآمدیم این است که پدر همسرم در پیشپرداخت خانه به ما کمک کرد» (آنها هر ماه قسطی از کمک او را، با سودش، پس میدهند). «همۀ اینها را که نمیشود زیر یک عکس در اینستاگرام آورد. مثلاً باید بنویسم: خانۀ بالاشهری در آخر هفتههاست، تماموقت اینجا نیستیم، که کاش بودیم ؟» مکث میکند. بعد میگوید: «به گمانم نهایتاً مسئله این است که چگونه دربارۀ زندگیای که داری صادق باشی تا زمین بازی را منصفانه کند و در مردم انتظارات غیرواقعبینانه راجع به زندگیشان درست نکند؟». بریتا پلاگ، متخصص مراقبت کامل پوست، میگوید: «واقعاً دوستداشتنی است که آنچه را ممکن و میسّر است، واقعبینانه ببینی». او بهلطف قرض ۵۰ هزار دلاری که والدینش دادند (و ۵۰ هزار دلار وام اعتباری خودش) توانست استودیوی بریتا را در نیویورک باز کند. او میگوید: «من اصلاً شرمنده نیستم. فقط خیلی سپاسگزارم... با هزینهای که زندگی در این شهر دارد، بدون کمک اصلاً و ابداً نمیتوانستم استودیو راه بیندازم». پلاگ میداند قرضگرفتن از والدین گزینهای نیست که همه داشته باشند، و از پرسیدن و جوابدادن به آن سؤال کلیدی حمایت میکند که: چطور توانستی این کار را بکنی؟ «در این صورت، اگر نتوانستهای چنین کاری بکنی، حس بدی پیدا نمیکنی». کللیا پیترز توضیح میدهد که حرفنزدن از این قضیه وضع موجود را تحکیم میکند: «در هر ساختاری که بر مَدار امتیاز بچرخد، افرادی که در رأس هرماند موظفاند که بهدقت امتیازشان را بررسی کنند و متوجه باشند امتیازی که آنها دارند شاید بهقیمت آن تمام شود که سایر افراد در موقعیتهایی با امتیاز کمتر قرار بگیرند... به همین خاطر است که حرفنزدن از این قضیه این قدر خطرناک است». ترابی میگوید صراحت دربارۀ داستان مالی زندگی قدری شهامت میآورد، و توصیه میکند این مسیر را نزد کسانی شروع کنید که به آنها اعتماد دارید (کسانی که سزاوار آناند که بدانند) و از آنها هم بخواهید داستان خودشان را مطرح کنند. ولی پیش از آن گفتوگویی با خودتان داشته باشید. از خودت بپرس: «داستان پول من، که به آن باور دارم و قدرش را میدانم و فکر میکنم ارزش گفتن دارد، چیست؟» بعد اضافه میکند: «باید بپذیری که بعضیها در ابتدا برایت چشم و ابرو بیایند». حقبهجانب نباش؛ بگذار این بخش داستان، انگیزهبخش باقی داستانت شود. «کل داستان را به ما بگو، دروغ نگو، نکات زمینهایاش را هم مطرح کن». مثلاً: «از دانشگاه فارغالتحصیل شدهای، و میخواهی چیزی در اینستاگرام بگذاری. بنویس: بدون وام فارغالتحصیل شدهام، ممنونم مامان و بابا، که از حساب بازنشستگیتان خرج تحصیل من را دادید». این اخطاری به همۀ ماست. گبی دان، مؤلف پولنابلد: هنر ناکامل جمعوجورکردن مسائل مالی ، میگوید: «اگر میخواهی بگویی که ما باید در زمینۀ پول شفاف باشیم، این جاده دوطرفه است... اگر کسی بگوید که از والدینش پول گرفته است یا رقم دستمزدش بالاست... سوژهای بهتر از این برای حرف و حدیث اهل اینترنت نیست. ولی نمیشود مردم را تشویق کنی از این ماجرا حرف بزنند و بعد به سر تا پایشان گند بزنی». بیتردید حرفزدن یعنی گام اول. وقتی با نابرابریهای مالی ذاتی در جامعهمان کنار بیاییم، که بهرهاش هم نثار میلیاردرهای نوظهور میشود و هم نثار نویسندههای آزاد در آپارتمانهایشان در بروکلین، کارهای زیادی میماند که بکنیم تا موانع نامرئیای برداشته شوند که مانع دسترسی برخی افراد به این فرصتها میشوند. همانطور که کارولین ماس به من گفت، «فکر کنم مسئله بیشتر این باشد که، آیا کسانی که از امتیاز کمکگرفتن از دیگران بهره بُردهاند قرار است به سایر افراد کمک کنند؟... اگر این امتیاز را داشتهای که مجبور نبودی نصف اجارهات را بدهی چون والدینت آن را میدهند، باید به این فکر کنی که چطور میتوانی هوادار این باشی که کارآموزان یک دستمزد معقول بگیرند، یا هوادار بورسیههایی باشی که از امرار معاش یک کارآموز یا محقق حمایت کنند؟ اینجاست که زمینۀ تغییر فراهم میشود».
دیدگاه تان را بنویسید