هشدار! این مطلب را قبل از غروب آفتاب بخوانید: شبهای نحس و راز هیولای شبگرد سیستان

دیو یاهولو موجودی افسانه ای با شاخ های پیچیده و چشمانی سرخفام که از اعماق باورهای مردم سیستان و بلوچستان سربرآورده است
شایانیوز- آیا نیمهشب با نعره ای مهیب از خواب جهیده اید؟ شاید دیو یاهولو در کمین بوده است! سایه ای غولآسا در تاریکی می خزد؛ موجودی افسانه ای با شاخ های پیچیده و چشمانی سرخفام که از اعماق باورهای مردم سیستان و بلوچستان سربرآورده است. دیو یاهولو، این هیولای شبزی با هیبتی گاوسان، قرن هاست که در دل تاریکی های سه شنبه و شنبه شب ها کمین می کند. این موجود اسرارآمیز، که مرز میان افسانه و واقعیت را درمینوردد، با هر عبورش داستان های تازه ای از ترس و بقا می آفریند. برخی او را خاطره ای جمعی از ترس های باستانی می دانند و برخی دیگر معتقدند هنوز هم در بیابان های بی پایان پرسه می زند. در این گزارش، به اعماق اسطورههای محلی میرویم تا رازهای این موجود وهم انگیز را برملا کنیم: از خاستگاه مرموزش تا نشانههای حضورش، و از همه مهمتر، روش های کهن مردمان این سرزمین برای رهایی از چنگال این هیولای شب.
دیو یاهولو: سایهی گاوسان شبهای بلوچستان
هوا که تاریک می شود، زمین نفسش را حبس می کند. بادهای گرم سیستان، ناگهان سرد می شوند و شن زارها به لرزه درمیآیند. در این لحظهست که او از دل تاریکی زاده می شود: دیو یاهولو. موجودی که نه کاملاً گاو است، نه کاملاً دیو، اما ترسش در دل مردم این سرزمین، واقعی تر از هر حقیقتی است.
چشمهایی که میدرخشند
در تاریکی مطلق بیابان، اولین نشانه حضورش، همان دو نقطه سرخ است. چشمانی گداخته، مثل آتشِ جهنم، که از دور برق می زنند. سپس، هیکل عظیم الجثه اش نمایان می شود: شاخ های پیچیده ای که گویی شاخه های خشکیدهی درختان نفرین شدهاند، پوزه ای که بخار داغ از آن خارج می شود، و سم هایی که با هر قدم، زمین را می شکافند.
شبهای نحس با روح سرگردان
او فقط در شب های خاصی می آید—سه شنبه ها و شنبه ها—وقتی که ستاره ها پشت ابر پنهان می شوند و سگ های روستا بی دلیل زوزه می کشند. مردم محلی می گویند که یاهولو، روح سرگردان مردمانی است که در این بیابان ها گم شدهاند. یا شاید، نفرین شده هایی هستند که حالا به هیبت این هیولا بازگشته اند تا هر کسی را که شب زده شود، با خود ببرند.
فرار ممکن نیست
کسانی که او را دیدهاند، می گویند که ابتدا صدایش را میشنوی: شیهای که از اعماق زمین میآید و در استخوان هایت میلرزد. سپس، بوی گند خاک و پوسیدگی فضا را پر میکند. و وقتی چشمانش را ببینی، دیگر نمی توانی حرکت کنی. پاهایت مثل سرب شده اند، و قلبت چنان میتپد که گویی میخواهد از سینه ات بپرد.
طلسمهای کهن
اما مردم این سرزمین، قرنهاست که راه هایی برای فرار از چنگال او یافتهاند. آتش همیشه اولین سپر است—مشعلی که روشن بماند، یاهولو را دور نگه میدارد. آهن هم دشمن اوست؛ میخی قدیمی که در چارچوب در کوبیده شود، یا داس کهنه ای که کنار خوابگاه گذاشته شود. و در نهایت، زمزمهی ذکرها و دعاها، مثل رشته ای نامرئی که دور انسان تنیده شود و او را از جهان تاریکی جدا کند.
آیا او واقعی است؟
شاید یاهولو فقط زاییدهی ترس انسان از تاریکی باشد. شاید هم روحِ بیابانهای بیپایان است که میخواهد به ما یادآوری کند: شب، هنوز هم مال اوست. اما در سیستان و بلوچستان، هر کودکی میداند که وقتی باد ناگهان قطع میشود و سکوت مرگباری همهجا را میگیرد، باید چشمانت را ببندی و آرام بخوانی: «یاهولو نرو، از اینجا رد شو...»
دیدگاه تان را بنویسید