روایت شنیدنی همسایه ها از قتل بابک و آرزو خرمدین
همسایهها، برخلاف ادعاهای پدر و مادر بابک، معتقدند تصویری که آنها از پسرشان عنوان کردهاند، با آنچه آنها دیده بودند کاملا متفاوت است.
بابک خرمدین نام یک کارگردان سینما و استاد دانشگاه است که خبر قتل او به دست پدرو مادرش و سپس تکه تکه شدنش سر تیتر اخبار حوادثی قرار گرفته است و حالابا افشای قتل های مشابه دختر این خانواده و دامادشان به نام های آرزو و فریبرز همه همسایه ها در شوک هستند.
در شهرک اکباتان تهران، روبروی ساختمانی ایستاده ام که تا همین چند روز قبل محل زندگی آرام بابک خرمدین و پدر و مادرش بود.اما همین منزلگاه آرام بدل شد به قتلگاه بابک خرمدین و خواهر و دامادشان!
مجتمع مسکونی در سکوت و آرامش فرو رفته است.آفتاب صبحگاه بهاری روی چمن ها پهن شده است و صدای دلنشین پرنده ها در میان شاخ و برگ درختان سر به فلک کشیده بر این آرامش صبحگاهی دامن می زند.
باورش سخت است که در طبقه ششم این ساختمان و در جایی میان این سکوت و آرامش،چنین جنایات فجیعی رقم خورده و پدر مادر بابک با خونسردی جسد مثله شده او را بیرون از ساختمان در سطل زباله انداختند.لحظه به لحظه بر التهاب لحظه ها افزوده می شود وقتی راز قتل آرزو،خواتهر بابک هم فاش می شود و پدر اعتراف می کند در سناریوی مشابه،خواهر بابک و همسر او را هم به قتل رسانده بوده است.
راز خواهر ناپدید شده فاش شد
همسایه دیگر خانم جوانی است که می گوید:«از لحظه ای که این ماجرا را شنیدم از شدت ناراحتی نمی توانم به خانه بروم و در ناباوری محض جلوی در آپارتمان قدم می زنم و به عکس بابک نگاه می کنم.من پایین همین بلوک آرایشگاه دارم و مادر بابک مشتری من بود.گاهی احساس می کردم رفتارش نرمال نیست! با خودش حرف می زد و بی دلیل شروع می کرد به حرف زدن از اعضای خانواده اش.یکدفعه از نوه هایش با من حرف می زد.خواهران بابک هم قبل از خارج رفتن گاهی به آرایشگاه من می آمدند.اما از وقتی رفتند دیگر آنها را اینجا ندیدیم.»
همسایه ها بعد از ناپدید شدن خواهر بابک گمان می کردند که او همانطور که خودش زمزمه خارج رفتن کرده بود،از کشور خارج شده است.آنها فکرش را هم نمی کردند در پس زندگی آرام این خانواده چه جنایت های خاموشی وجود داشته است.
پدر بابک بالاخره بعد از چند سال پرده از راز ناپدید شدن دختر و داماد خود برداشت و به قتل آنها اعتراف کرد.او گفت که در سناریویی مشابه به دختر و دامادش هم داروی بیهوشی خوراند و سپس آنها را هم مثله کرد.
خاطرات نگهبان شهرک اکباتان از بابک خرمدین
نگهبان مجتمع از خاطرات خود با بابک می گوید:«بابک سلامی می کرد و دستی تکان می داد و می رفت.اما یک بار از او در مورد تشابه اسمش اش با بابک خرمدین پرسیدم.گفتم که چند کتاب با نام بابک خرمدین در کتابفروشی ها دیده ام.بابک،ماجرای آن سردار ایرانی را برایم توضیح داد و اینقدر با حوصله برایم تعریف کرد که هنوز در ذهنم مانده است.بابک گفت: پدرم بابک خرمدین،سردار ایرانی را دوست داشت و اسمم را برای همین بابک گذاشت.می گفت بابک خرمدین سردار ایرانی زرتشتی بوده و در برابر هجوم اعراب تسلیم نشد و تنها ماند و دستگیر شد.سرانجام توسط خلیفه عباسی اعدام شد و جسدش را تکه تکه کردند.»
نگهبان هنوز هم توضیحات بابک را در مورد بابک خرمدین حفظ است و معلوم است با علاقه برای او توضیح داده شده که اینطور دقیق در ذهنش مانده است.
شاید ... آن روز که بابک داشت سرنوششت بابک خرمدین_سردار ایرانی_ را برای نگهبان مجتمع مسکونی اکباتان توضیح می داد فکرش را هم نمی کرد که یک روز سرنوشت خودش هم مشابه همان سردار ایرانی شود و جسد تکه تکه شده اش از مقابل همان کیوسک نگهبانی در ماشین پدرش عبور کند.
نگهبان از قول بابک می گفت که پدرشان به سردار ایرانی به نام بابک خرمدین علاقه داشت.برای همین نام او را بابک و نام برادرش را افشین گذاشت.
حالا افشین کجاست؟او از راز قتل خواهرش آرزو و برادرش چه می دانست و حالا چه برخوردی با این سناریوی تلخ دردناک خواهد داشت؟
سناریوی هولناکی که کارگردان آن این بار پدر خانواده بود.
پدر بابک چطور تکه های جسد را در ماشین قرار داد؟
یکی دیگر از نگهبانان می گوید:«روز حادثه پدر بابک خرمدین از نگهبان شیفت آن روز خواسته بود کلید ورودی پارکینگ را به او بدهد تا بتواند ماشینش را تا مقابل ورودی ساختمان بیاورد.او بیماری مادر بابک و ناتوانی او را بهانه کرده بود.بعد ماشینش را جلوی در آپارتمان محل زندگی شان پارک کرده بود و با کمک همسرش کیسه ها و چمدان های که تکه های بدن بابک در آن بود،در ماشین گذاشته بود.»
همسایه روبرویی بابک خرمدین چه می داند؟
همسایه روبرویی خانه بابک خرمدین از این حادثه شوکه و ناراحت است.می گوید بابک یکی از فیلم هایش را در خانه آنها بازی کرده بود.
سال ها با هم همسایه بودند و پسر ده ساله اش گاهی برای بازی خانه بابک خرمدین می رفته است.او می گفت:«خانواده بابک خانواده آرامی بودند.هیچ وقت مورد خاصی از آنها ندیده بودیم.مثلا پرخاشگری یا دعوای جدی ای بین آنها نبود.»
همسایه ها در شوک و ناباوری هستند.هیچ کس باور نمی کند در لایه های زیرین زندگی بابک و خانواده اش،پشت در قهوه ای خانه شان چنین اتفاق هولناکی افتاده باشد.همه آنها می گویند خانواده بابک ساکت و بی حاشیه بودند.
پدر بابک خرمدین کمی عصبی بود
یکی از همسایه ها می گوید:«خانواده خرمدین سال هاست در اکباتان زندگی می کنند.یکی از همسایه های قدیمی می گفت اکبرآقا پدر بابک،کمی عصبی بود و آن وقت ها که بابک نوجوان بود،صدای عربده کشیدنش بر سر او همیشه به خانه ما می آمد.اما اکبرآقا هیچ وقت با همسایه ها درگیری و پرخاشگری نداشت.»
یکی از همسایه ها که از حدود سی سال قبل با خانواده خرمدین همسایه است می گوید:«یکی دو هفته قبل بود که دست بابک شکسته بود.او را همراه مادرش دیدم که داشت به دکتر می رفت.مادرش حتی در این سن و سال هم پسرش را تنها نگذاشته بود.رابطه شان با هم خیلی طبیعی بود.باورش چقدر سخت است در پشت پرده زندگی همسایه ای که مثل همه مردم عادی در کنار ما زندگی می کرد،چنین فاجعه ای رخ دهد که همه ایران در موردش حرف می زنند.»
با آسانسوری که جسد بابک با آن حمل شده بود،از طبقه ششم پایین می آییم.یک لحظه برمی گردم و به بنر عکس بابک خرمدین نگاه می کنم و به لبخندی که برای همیشه گوشه قاب عکس ماسید.
کسی دیگه بابک وخواهرودامادش کشتن اینهااینکارنکردن این جریان ازجای دیگه آب میخوره حرفهای پدرو مادرش دورغ ایندوقاتل نیستن