روایت دردناک از تجاوز پدر شوهر به عروس ۹ساله اش
فلورا حسابش را نمیداند که تا هنوز چند بار بر او تجاوز شده است و قرار است چقدر این داستان ادامه پیدا کند.
یک سالی از ازدواج فلورای نهساله نگذشته است که پدرشوهرش با استفاده از هر فرصتی، طوری فلورا را نوازش میدهد که با مخالفت فلورا مواجه میشود؛ اما این مردی که گویا وجدانش را کنار گذاشته است، به فلورا میگوید که او جای پدرش است و میتواند به هر قسمتی از بدنش دست بزند. فلورا که دیگر هیچ کسی برای حرف زدن در آن خانه ندارند و خانوادهی خودش در ولایت دیگری زندگی میکنند، در مقابل این کارهای پدرشوهرش سکوت میکند.
یکی از روزها، زمانی که پدرشوهرش به خانه میآید و با فلورا تنها روبهرو میشود، خانه را خلوت مییابد و بر آنچه یک سال دنبالش بوده است، میرسد. او، برعروس کوچک نهسالهاش تجاوز میکند؛ تجاوزی که فلورا پس از سالها، حال ۲۷ ساله است، هنوز دردش را با استخوانهایش احساس میکند و آن لحظات را، شروع بدبختیهای بیشمار زندگیاش میداند.
فلورای کوچک پس از آن روز، مجبور میشود در هر فرصتی به خواست پدرشوهرش تن بدهد و از ترس تهدیدهای او، این راز وحشتناک را در دل کوچکش دفن میکند. یک سال دیگر میگذرد؛ فلورا حسابش را نمیداند که تا هنوز چند بار بر او تجاوز شده است و قرار است چقدر این داستان ادامه پیدا کند.
یکی از روزها که فلورا به خواست پدرشوهرش تن نمیدهد، پدرشوهرش او را از خانه بیرون میکند و پدر و مادر فلورا میآیند و او را به خانهی شان میبرند. شوهر فلورا هنوز دهساله است و وقتی پدرش فلورا را از خانه بیرون میکند، هیچ واکنشی نشان نمیدهد یا نمیتواند نشان بدهد و شاید هنوز هم چیزی از بودن فلورا در خانهی شان نمیفهمد؛ بر عکس، فلورا در مدت دو سال حضور در خانهی شوهرش، چیزهای زیادی از پدرشوهرش یاد گرفته است و یاد گرفته است که از چیزهای زیادی نباید حرف بزند.
چند سالی میگذرد تا این که شوهر فلورا بزرگ میشود و میفهمد که پدرش زن او را بدون اجازهی او از خانه بیرون کرده است. او تصمیم میگیرد که زنش را دوباره به خانه بیاورد و با وجود مخالفتهای پدرش، دنبال فلورا میرود. فلورا که این همه سال چیزی از خشونتها و تجاوزهای پدرشوهرش به کسی نگفته است، دوباره مجبور میشود به همان خانه برگردد و این بار دست به دست شوهرش که دیگر بزرگ شده است و میتواند از او حمایت کند.
همان شب اول که فلورا دوباره به خانهی شوهر رفته است، به درخواست رابطهی جنسی شوهرش مخالفت میکند؛ مخالفتی که به خشونت لفظی و فیزیکی کشیده میشود و سرانجام شوهرش هم به زور بر فلورا تجاوز میکند؛ تجاوزی که به خشونتهای بیشتر فیزیکی ختم میشود. شوهر فلورا از این که زنش بکارت ندارد، خشمگین میشود و فلورا را هرزهای میشمارد که با وجود داشتن شوهر، با دیگری رابطهی جنسی برقرار کرده است.
زندگی فلورا که این بار آگاهانه توسط شوهرش به خانه آورده شده، بدتر از بار اول میشود و شوهرش او را زیر شکنجههای گوناگون وادار میکند که به حرف بیاید. فلورا که بین دوراهی قرار گرفته است، مجبور میشود یکی از راهها را انتخاب کند؛ راهی که به نظرش منصفانه است و نباید بیشتر از این، درد اشتباه دیگری را بکشد.
فلورا آنچه در نهسالگی و دهسالگیاش گذشته است را به شوهرش میگوید. اعترافی که خشونتهای شوهر را تنها بیشتر میکند. او که این راز وحشت ناک را پنهان کرده است، خود را مقصر میداند و شکنجههای شوهرش را تحمل میکند. دو سال دیگر با خشونتهای گوناگون شوهر کنار میآید تا این که یکی از روزها، شوهرش او را طلاق میدهد و دوباره به خانهی پدرش باز میگردد.
اما این بار پرده از راز بر میدارد. آنچه از سوی پدرشوهرش بر او گذشته است را با خانوادهاش در میان میگذارد؛ اما خانوادهاش او را به سکوت عمیقتر وادار میکنند و از او میخواهند که برای حفظ آبروی خانواده و خودش، باید تا زنده است، این داستان را فراموش کند.
چند سال از طلاق فلورا گذشته است؛ شوهرش پشیمان میشود و دوباره به خانهی پدر فلورا میآید و از آنان میخواهد که بگذارند فلورا دوباره با او ازدواج کند. فلورا هم که احساس میکند شوهرش دیگر ملامتیاش را فهمیده است، مخالفتی نمیکند. شوهر فلورا با یک ملا به خانهی پدر فلورا میرود و همسر طلاقدادهاش را دوباره نکاح میکند.
فلورا برای بار سوم در سال ۱۳۹۴ به خانهی شوهرش میرود که ۲۳ سال دارد. این بار اما سه روز بیشتر در خانهی شوهر نمیماند. پس از سه روز، شوهرش میگوید که به دلیل داشتن رابطهی جنسی با پدرش، نکاح آنان درست نیست و این بار بدون گفتن طلاق، فلورا را از خانه بیرون میکند. سه روز بعد فلورا دوباره در خانهی پدرش است و آن قدر از این رفتن و آمدن شکسته است که نه روی دیدن سوی خانوادهاش دارد و نه اطرافیانش.
فلورا حالا ۲۷ سال سن دارد. او که دیگر نه منتظر آمدن شوهرش است و نه چشم به راه شوهر دیگری که شاید بدبختیهایش درمان شود، کمر انتقام بسته است و با درج شکایت رسمی، خواستار مجازات پدرشوهرش شده است. پروندهی فلورا توسط یکی از نهادهای دفاع از حقوق زنان پیش برده میشود، تا فلورا بتواند با انتقام از پدرشوهر و شوهرش، شاید اندکی زخمهایش را بخیه بزند. فلورا میگوید که او دیگر چیزی از زندگی ندارد و نمیخواهد؛ جز مجازات کسانی که زندگیاش را از او گرفته اند.
دختر ۹ ساله؟ این اتفاق توی فرانسه افتاده دیگه؟ نه؟