فریماه فرجامی، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون پس از طی یک دوره بیماری منجر به کما در ۷۱ سالگی درگذشت. در همین رابطه یادداشت چند روز اخیر ماهایا پطروسیان و شبنم مقدمی برای فریماه فرجامی در فضای مجازی بازنشر شد.
ماهایا پطروسیان که در فیلم «پرده آخر» در کنار فریماه فرجامی هنرنمایی کرده همزمان با انتشار خبر بیماری و به کما رفتن این بازیگر نوشته بود:
«فریماه عزیز، آنچه که از تو در خاطرم مانده و همیشگی شده، زیبایی خیره کننده و توأمان توانایی های هنری بسیار بالایت بود. در روز های همکاری در فیلم «پرده آخر»، به وضوح می دیدم که چگونه با سختگیری و وسواس بسیار، سعی در انتخاب بهترین و درست ترین پیشنهادات داشتی و چه راحت از بسیاری دیگر می گذشتی... من در اوایل ورودم به سینما بودم و تو در اوج و درخشان...، در اوج بودنی چنان دشوار، که فقط کسانی که در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، کار می کردند، آن را با گوشت و استخوان درک کرده اند. «ستاره» بودن در سینمای ایران با همه جای جهان متفاوت است، منظور نه تنها کشورهایی اروپایی و آمریکا که حتی کشورهای آسیایی است!
در واقع « ستاره» و سوپر استار در اینجا فقط نام آن را یدک میکشد... و در دهه شصت وضع از امروز بسیار بدتر بود...، حساسیت های بیجا و خرد کننده، که روی زندگی شخصی وفردیت تقلال هنرمندان سایه ای گسترده می افکند...، ممنوع بودن گرفتن دستمزد های بالا، آنهم در شرایطی که فیلم های آن هنرمند در گیشه یکی پس از دیگری موفق بودند، و در واقع بی نصیبی فرد ازموفقیت های کاریش، انتخاب بدترین عکسها و بد چهره ترین پوسترها و بی رمق ترین بیلبوردهای سر در سینماها، که تا حد ممکن غیر جذاب باشد و حتی هنرمند مورد نظر قابل شناسایی هم نباشد! و و و. (این شرایط برای زنان به مراتب وخیم تر بود) در این دوران سورئال، تو می درخشیدی... اما هر انسانی بالاخره روزی از تلاش های « سیزیف» وار و بی حاصل متلاشی و در هم شکسته میشود...، در فضای فرهنگی که هنر در طول چند دهه، فقط حرکتی لاک پشت گونه دارد و گاه حتی به راحتی عقبگردی کذایی میکند، و کل کوشش های افراد این حرفه را به بی ثمری کامل میکشاند، در این فضا قطعا بسیاری به کنار کشیدن زود هنگام رضا میدهند... فریماه زیبا و درخشان، کارنامه ات مملو از فیلم ها و نقش های ماندگار و استثنایی است... ای کاش «خودت» را آنگونه که «دوربین» و هنردوستان دوستت داشتند، دوست میداشتی... «دوستت دارم، برای همه نشدنی هایی که شدنی کردی و همه آنچه که میتوانست بشود و نشد»
نمایی از ماهایا پطروسیان و فریماه فرجامی در فیلم پرده آخر
دلنوشته شبنم مقدمی برای فریماه فرجامی
شبنم مقدمی در یادداشتی درباره فریماه فرجامی چنین نوشته بود:«شما من را نمیشناسید بانو… من که به عرصه رسیدم شما عزلت گزیده بودید از بخت بدم. کنارتان روی صحنه و مقابل دوربین کار کردن که هیچ. دیدارتان هم ممکن نبود… شما من را نمیشناسید اما من چرا… خوب میشناسمتان.
صدبار، بیشتر «آفاق» درخشان «نرگس» را بهتزده و حیران شما، دیدهام… سیصدبار «فروغ الزمان» «پرده آخر» را. آن قدر با «ماه منیر»ِ«مادر» وقت سربه دامان مادر گذاشتن اشک ریختهام که نگو!…. آنقدر «مونس»ِ بیپناهِ «سرب» را در آغوش خیالم کشیدهام که نپرس!»
نمیدانید چقدر خواب شما شدن… مثل شما شدن را دیدهام همهی این سالهای نوجوانی و جوانی… چقدر تمرین شما شدن کردهام توی خیالم… مثل شما زیبا شدن که ممکن نبود، میشد فقط نگاهتان کرد و سپس تحسین… شما نه فقط زیبا که باشکوه، باوقار و خاص بودید روی پرده… روی صحنه… در هر نقش… شما بهترین بودید.
میگویند کما وضعیتی است عجیب میان این جهان و آن جهان و هرکه در این حال قرار میگیرد، انگار میان پلی ایستاده باشد که یک سویش ماییم و یک سویش آنها که رفتهاند . میگویند شما در این حال که هستید میشنوید صدای ما را… گوشتان با من است بانو؟
بانو من سالها به شما نگاه کردم… به دقت و به قصد آموختن…و از شما بسیار آموختم. بازیگری آموختم که به جایِ خود… شما بهترین معلم ندیدهام بودید. اما به تلخی و روشنی آموختم مختصات سینما بیرحمِ پرمدعا را…که به طرفهالعینی حتی ستارههایش را به باد فراموشی میسپارد…پس آموختم بیش از حد دنیای دروغینش را باور نکنم…با چشم باز قدم بردارم و هشیار باشم.
و اینها که شمردم آموزههای کمی نبود برای من که هر چه دارم تکه تکه و به سختی جمع کردهام برای خودم… برای روزگارم، حرفهام. ممنون شمایم بانو… تا همیشه ممنوم شمایم. کاش قصد بازگشت کنید.
شما که جایی از کسی تنگ نکردهاید… کاش برگردید این سوی پل…گرچه خیری هم از دنیای این سو و آدمهایش ندیدهاید!…اما کاش برگردید.
دیدگاه تان را بنویسید