تالار مشاهیر؛ چگوارا مردی که لحظه اعدامش گفت شلیک کن بزدل!

چگوارا رهبر آزادیخواه و از چهرههای مهم و تأثیرگذار انقلاب کوبا علیه امپریالیسم امریکا بود.
شایانیوز- ارنستو «چه» گوارا، نماد مقاومت و عدالتخواهی در قرن بیستم، شخصیتی است که زندگیاش از مرزهای جغرافیایی فراتر رفت و به اسطورهای جهانی بدل شد. از روزهای دانشجویی در آرژانتین تا میدانهای نبرد در کوبا و بولیوی، گوارا همواره در جستجوی تحقق آرمانهای سوسیالیستی و مبارزه با ظلم و استبداد بود. با هم سفر کنیم به جهان فکری رازآلود این آزادیخواه مخالف استبداد.
سالهای آغازین و شکلگیری اندیشهها
ارنستو گوارا در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در روزاریو، آرژانتین، در خانوادهای متوسط و با گرایشهای چپگرایانه متولد شد.
با وجود ابتلا به آسم مزمن، در ورزش و تحصیل موفق بود و در سال ۱۹۵۳ مدرک پزشکی خود را از دانشگاه بوئنوس آیرس دریافت کرد. سفر نُهماههاش در سالهای 1951-52 به همراه دوستش آلبرتو گرانادو، که در کتاب «یادداشتهای موتورسیکلت» ثبت شده، تأثیر عمیقی بر دیدگاههای اجتماعی و سیاسی او گذاشت. مشاهده فقر و بیعدالتی در آمریکای لاتین، او را به این نتیجه رساند که تنها راه حل، انقلاب مسلحانه است.
ماجرای یک اسم
کلمه «چه» در زبان عامیانه آرژانتینی نوعی آواست که برای جلب توجه شخص یا صدا زدن او به کار میرود و معادل است با: رفیق! داداش! هی! در کوبا و در همراهی با رفقا و انقلابیهای آنجا در صحبتهایش مدام از واژه «چه» استفاده میکرد. همرزمان کوباییاش به مرور و به شوخی او را «چه» صدا کردند؛ یعنی «اون رفیق» یا اون «آرژانتینیه». بنابراین چهگوارا یعنی: «گوارا آرژانتینی» یا «رفیق گوارا».
نقش کلیدی در انقلاب کوبا
در مکزیک، گوارا با فیدل و رائول کاسترو آشنا شد و به جنبش ۲۶ ژوئیه پیوست. در سال ۱۹۵۶، با قایق «گرانما» به کوبا رفت و در جنگ چریکی علیه رژیم باتیستا شرکت کرد. پس از پیروزی انقلاب در ۱۹۵۹، گوارا به یکی از چهرههای کلیدی حکومت جدید تبدیل شد. او مناصبی چون رئیس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده داشت و نقش مهمی در تدوین سیاستهای اقتصادی و صنعتی کوبا ایفا کرد.
تلاش برای گسترش انقلاب
گوارا معتقد بود که انقلاب باید به دیگر کشورهای جهان صادر شود. در سال ۱۹۶۵، کوبا را ترک کرد و به کنگو رفت تا به نیروهای شورشی کمک کند، اما با شکست مواجه شد. سپس به بولیوی رفت تا جنبش چریکی جدیدی راهاندازی کند اما دستگیر شد.
سوت پایان در بولیوی، همیشه پای یک خائن در میان است!
در سال ۱۹۶۷، چه گوارا وارد مرحلهای تازه از مبارزه انقلابی شد. او به بولیوی رفت با این هدف که مبارزه چریکی را به آمریکای جنوبی گسترش دهد. اما این بار شرایط بسیار متفاوت بود. «چه» با مشکلات عدیدهای در بولیوی مواجه شد: حمایت مردمی محدود، شرایط سخت جغرافیایی، اختلافات درون گروه چریکی، و از همه مهمتر، اطلاعاتی که توسط مأموران سازمان سیا (CIA) به دولت بولیوی منتقل میشد.
ارتش بولیوی، با کمک سازمان سیا و پشتیبانی و آموزشهای نظامی از سوی آمریکا، کمکم حلقه محاصره را بر گروه چه گوارا تنگ کرد. در ۸ اکتبر ۱۹۶۷، چه گوارا در درگیری با نیروهای ارتش بولیوی در منطقهی لا ایگریرا دستگیر شد. روز بعد، در ۹ اکتبر، او بدون محاکمه رسمی، با دستور مستقیم مقامات بولیوی و رضایت تلویحی سیا، در اتاقی ساده در مدرسهای روستایی اعدام شد. سربازی که مأمور اجرای حکم بود، بعدها گفت که دستانش میلرزید، اما فرمان رسیده بود که چه باید کشته شود، چون زنده ماندنش خطرناکتر از مرگش بود.
مشهور است که هنگام اعدام به سربازی که باید تیر خلاص را میزد گفت: شلیک کن بزدل! تو تنها یک مرد را خواهی کشت.
بدن بیجان یک افسانه؛ زایش یک نماد جهانی
پس از اعدام، جسد چهگوارا را برای نمایش عمومی منتقل کردند. عکسهای جسدش در حالی که چشمانش باز بود، در سراسر جهان منتشر شد و بسیاری از او همچون مسیحِ انقلابیون یاد کردند. حتی برخی معتقد بودند که چهره آرام و نگاهی که در لحظه مرگ داشت، حاوی نوعی رضایت درونی و ایمان به آرمانش بود.
جسد او سالها مخفی ماند و محل دفن دقیقش مشخص نبود. اما در سال ۱۹۹۷، پیکر او و چند تن از همراهانش کشف و به کوبا منتقل شد، جایی که با احترام بسیار در آرامگاه مخصوصی در شهر سانتا کلارا به خاک سپرده شد؛ همان شهری که در زمان انقلاب کوبا نقش کلیدی در پیروزی چریکها داشت.
تحلیل شخصیت و رویکرد چهگوارا
چهگوارا شخصیتی پیچیده و چندوجهی بود. از یکسو پزشک و روشنفکری اندیشمند که دغدغه عدالت و کرامت انسانها را داشت، و از سوی دیگر، چریکِ معتقدی بود که برای تحقق عدالت، به خشونت و مبارزه مسلحانه متوسل میشد. این دوگانگی در شخصیت او، باعث شده که تحلیلگران سیاسی و مورخان، چه را به صور گوناگون ارزیابی کنند.
او به شدت تحت تأثیر مارکسیسم و آموزههای لنین و مائو بود، اما برخلاف بسیاری از نظریهپردازان چپ، خودش وارد میدان عمل شد و نشان داد که حاضر است اعتقداتش را تا پای جان دنبال کند. چه، به جای راحتطلبی در دولت انقلابی کوبا، صحنه سیاست را ترک کرد و وارد جنگلی در بولیوی شد تا آرمانش را جهانی کند.
انساندوستی یا رادیکالیسم؟
مهمترین پرسش درباره چهگوارا، این است: آیا او نماد انساندوستی و مبارزه برای عدالت است یا چهرهای رادیکال و خشن؟ پاسخ سادهای برای این پرسش وجود ندارد.
چه به شدت مخالف استثمار بود و تمام تلاشش را صرف مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری بیمرز کرد. اما همزمان، در دورهای که ریاست زندان لا کابانیا را بر عهده داشت، گزارشهایی از صدور احکام اعدام برای مخالفان بدون محاکمه منصفانه وجود دارد. این واقعیتها، میراث چه را در مرزِ قهرمانی و افراطیگری قرار دادهاند.
چرا «چه» تبدیل به یک نماد جهانی شد؟
فارغ از اینکه دیدگاه ما نسبت به رفتارهای سیاسی و نظامی او چیست، نمیتوان انکار کرد که چه گوارا به یک اسطوره فرهنگی و اجتماعی تبدیل شده است. دلیل این موضوع را میتوان در چند عامل دانست:
1. صداقت انقلابی:
او برخلاف بسیاری از رهبران سیاسی، بعد از رسیدن به قدرت، به دنبال منافع شخصی نرفت. از مقام خود در کوبا کناره گرفت و باز هم به میدان جنگ بازگشت.
2. مرگ تراژیک:
کشته شدن چه در جوانی، تصویری از قهرمانی شهیدگونه از او ساخت. بهویژه اینکه اعدامش بدون محاکمه و در یک اتاق مدرسه صورت گرفت، این حس را تقویت کرد.
3. قدرت تصویر:
عکس معروف آلبرتو کوردا از چه گوارا، به یک نماد جهانی مقاومت و رمانتیسم انقلابی تبدیل شد. او نه فقط در سیاست، بلکه در هنر، مد، موسیقی و فرهنگ عامه هم جا باز کرد.
میراث سیاسی و فرهنگی در دنیای امروز
امروزه از چه گوارا به شیوههای مختلف یاد میشود. برای جوانان در بسیاری از کشورها، او نماد ایستادگی در برابر نظام سلطه و ظلم است. برای برخی روشنفکران، او نمونهای از ترکیب آرمانگرایی و عملگرایی است. اما در عین حال، بسیاری از منتقدان، به رویکرد خشونتگرایانه او ایراد میگیرند و او را بهدلیل رفتارهای سختگیرانهاش در دوره زندانها و سیاستهای اقتصادی ناموفق در کوبا، مسئول مشکلات جدی میدانند.
چه گوارا از آن شخصیتهایی است که نمیتوان بهسادگی قضاوتشان کرد. او نه یک فرشته انقلابی بیخطا بود و نه یک دیکتاتور خونریز. زندگیاش، آمیزهای از آرمانخواهی صادقانه، اشتباهات انسانی، شجاعت بینظیر و خشونتِ برخاسته از باور به ضرورت انقلاب بود. اینکه امروز تصویرش بر دیوار اتاق جوانان در چهار گوشه دنیا دیده میشود، خود نشان میدهد که افسانهاش فراتر از زندگیاش ادامه دارد.
با هم بعضی از سخنانش را بخوانیم:
سربازی که روی مردم خودش اسلحه بکشد، لایق زنده ماندن نیست؛ مرگش جایز است.
برای تشخیص زنده یا مرده بودن یک انسان به شرف او نگاه کنید نه به نبض او.
من آزادی بخش نیستم؛ آزادی بخش وجود ندارد. این مردم هستند که خود را آزاد میکنند.
هرگاه مرگ به سراغ ما آید خوش آید. به شرط آن که فریاد ما به گوش شنوایی برسد و دستهای دیگری به سوی اسلحههای ما دراز شود.
دیدگاه تان را بنویسید