آیا علیچو در سریال گودال میمیرد؟ سرنوشت علیچو چه می شود؟
رضا کوجا اوغلو (به ترکی Rıza Kocaoğlu) متولد ۲۸ اسفند ۱۳۵۷ در گازتپه ازمیر؛ بازیگر توانا و پر کار ترک است. رضا تا به امروز در سریال های…
خلاصه داستان سریال گودال
یاماچ سال هاست گودال و خانواده اش را ترک کرده و زندگی ای را انتخاب کرده که در آن از فردایش بی خبر است. دختری جوان به نام سنا، کم و بیش شبیه او، بی پروا، زخم خورده و خطرناک اما بسیار زیبا وارد زندگی اش می شود و او ایمان دارد عشق ابدی زندگی اش را پیدا کرده است. اما خانواده یاماچ و گودال دوباره به زندگی اش برمی گردند و دیگر هیچ چیز شبیه رویاهایی که این دو برای تا ابد با هم بودن دارند، نخواهد بود. آیا زندگیِ پیش روی یاماچ در گودال و گذشته ی سنا، به آنها اجازه ساختن زندگی مشترک را می دهد؟ کچاوالی ها یک خانواده قانون شکن قدرتمند در محله ی گودال استانبول اند. ادریس کچاوالی، بزرگ خانواده است و هرچه بتواند برای حفاظت از خانواده اش و همچنین، اهالی گودال می کند. ادریس با آنان که به او احترام می گذارند مهربان است و با آنان که نه، بی رحم. ادریس کچاوالی چهار پسر درد: جومالی، قهرمان، سلیم و یاماچ. جومالی بزرگترین پسر خانواده است که در زندان است. قهرمان پسر دوم خانواده است و با موفقیت بخش مهمی از کسب و کار خانواده را اداره می کند. سلیم پسر سوم خانواده است، شخصیتی سست و شکننده دارد که به درد کارهای مافیایی نمی خورد. یاماچ، کوچکتری پسر خانواده کچاوالی است که در طول روز شیمیدان است و در شب، خواننده. همه ی اعضای خانواده کچاوالی درگیر کسب و کار مافیایی خانواده اند، ولی یاماچ علاقه ای به این چیزها ندارد. یاماچ سال ها پیش خانواده و گودال را ترک کرده و زندگی ای به کل متفاوت از آن ها دارد. زندگی خانواده ی کچاوالی با از راه رسیدن وارتلو زیر و رو می شود. وارتلو رقیبی قدرتمند و حریص است که می خواهد مخدر بفروشد. او با پیشنهادی سراغ ادریس کچاوالی می آید: او کارش را در گودال که محله ای امن و محفوظ است و پلیس بی اجازه واردش نمی شود شروع کند و در عوض، هر هفته از پول فروش مخدر به ادریس سهم بدهد. ادریس کچاوالی پیشنهاد او را رد می کند. چون خانواده ی کچاوالی و اهالی چوکور هرچند در کسب و کارهای غیرقانونی دیگری مثل خرید و فروش اسلحه، سرقت مسلحانه و حتی روسپی گری دست دارند، ولی از هرچیزی مربوط به مخدر منع شده اند. ادریس کچاوالی پدرخوانده این جنگل آسفالت است و قونین مشخصی دارد که هیچکس حتی در قانون شکنی هایش نباید آن ها را بشکند. مهم ترین قانون ممنوعیت مخدر است. کسی در گودال حق ندارد مخدر تولید کند، مصرف کند یا بفروشد. وارتلو از رد شدن پیشنهادش می رنجد و تصمیم می گیرد با کشتن ادریس و وارثانش گودال را فتح کند و اختیارش را در دست بگیرد. آدمکش های او سراغ دوتا از برادرهای می روند. سلیم با بی عرضگی نمی تواند از تفنگش استفاده کند و در محافظت از قهرمان ناکام می ماند و در قهرمان کشته می شود. مرگ قهرمان ادرس را به شدت متاثر می کند. ادریس سکته می کند. به سختی از سکته جان سالم به در می برد، ولی برای مدتی از اداره کسب و کار خانوادگی ناتوان می شود. خانواده کچاوالی باید راهی برای حفاظت از گودال در برابر حمله ی وارتلو بیابد. جومالی که پسر ارشد خانواده است در زندان است و نمی تواند کار را دست بگیرد. از طرف دیگر هم سلیم، سست تر از آن است که بتواند از پس مسئولیت یک کسب و کار مافیایی بربیاید. در حالی که وارتلو خیال می کند که خانواده کچاوالی را به زانو درآورده، اتفاقی غیرمنتظره رخ می دهد. جوان ترین پسر خانواده کچاوالی به گودال باز می گردد. هرچند یاماچ یک زندگی معمولی، دور از خانواده اش می خواهد، ولی بیشتر از همیشه به عمق کسب و کار خانواده کشیده می شود. او زن زندگی اش را کاملا تصادفی پیدا کرده و می خواهد مثل آدمیزاد رابطه اش را با او پیش ببرد. سنا دختری جوان و زیباست که هم مراقب آدم هاست و البته، هم مراقب حیوانات. این دو، در کوچه پس کوچه های استانبول به هم برمی خورند و خیلی زود جذب شخصیت یکدیگر می شوند. هرچند آن ها تازه با هم آشنا شده اند، با هم به پاریس می روند و ازدواج می کنند. آن ها می دانند که عشقی حقیقی را یافته اند. در صبح روز عروسی شان، یاماچ مادرش را پشت در اتاقش در هتل می بیند. یاماچ برای حفاظت از سنا او را بدون گفتن هیچ حرفی تنها می گذارد و رها می کند و با اکراه و خلاف میلش به استانبول، به گودالی که سال ها پیش ترکش کرده بود، باز می گردد. یاماچ خلاف میلش به مافیا می پیوندد و می شود جزئی از چرخه ی پایان ناپذیر خشونت و بی رحمی. در همین حال، سنا خودش را در صبح روز عروسی اش در وضعیتی ناامیدکننده می یابد. او در پاریس تنهاست، آن هم بدون اینکه بداند چرا شاهزاده ی رویاهاش او را بدون هیچ توضیحی رها کرده است. در گودال، خواهید دید که چطور یاماچ با اکراه به مافیا می پیوندد و می شود جزئی از چرخ خشونت. آیا یاماچ می تواند از خانواده اش حفاظت کند و انتقام برادر و پدرش را بگیرد؟ آیا سنا می فهمد که چرا یاماچ او را رها کرد؟ آیا یاماچ و سنا می توانند دوباره دور از دردسرهای خانواده کچاوالی به هم برسند؟ منبع: کولاک
نه علیچو زنده است!!!