در قرنطینه چه کتابهایی بخوانیم؟
در طول تاریخ، اپیدمیها تأثیری شگرف بر نویسندگان جهان گذاشتهاند و این پدیده شوم و مرگبار الهامبخش آثار مهم و ماندگاری شده که واکنشهای انسانی و اجتماعی را در مواقع همهگیری یک بیماری به تصویر کشیدهاند.
بیماریهای مسری وبا، سل، طاعون، سفلیس و این اواخر ایدز، سوژهای جذاب برای نوشتن است؛ مهم نیست که نویسنده خود شرایط اپیدمی را تجربه کرده، یا نکرده است، مهم درک پیچیدگیهای این شرایط و همچنین یافتن پیوندهای آن با احساسات، تفکرات و حتی خرافههاست.
رفتار ناشناخته خود عامل بیماری مسری، ترس و اضطراب ناشی از همهگیری آن، تدابیر عمومی سختگیرانه برای جلوگیری از شیوع، اولویتبندیهایی که در زمان اپیدمی صورت میگیرد و ... همه اینها منابعی سرشار برای پرداخت یک داستان هیجانانگیز است.
در زمان اپیدمی است که ضعفها و در عین حال، قوتهای انسان به خود انسان نمایش داده میشود. همچنین میل به بقا و تلاش برای زنده ماندن، حتی شاید از زمان برخی جنگها نیز شدیدتر است. همه این شرایط محتوم و احساسات عمیق، به نویسنده یا شاعر اجازه میدهد به شیوهای عمیقتر به مفاهیمی چون زندگی و مرگ و همچنین روابط انسانی بیندیشد.
نقد نظام سیاسی فاسد
برای یافتن سویههای اسطورهشناسی و ادبی اپیدمی، باید به ادبیات یونان باستان مراجعه کرد. در تراژدی "ادیپ شهریار"، سوفوکل، بیماری مسری طاعون را که مردمان شهر تبای را به ستوه آورده، نقطه آغاز مکاشفه ادیپ برای دستیابی به سرنوشت خود قرار میدهد.
وقتی طاعون تبای را فرامیگیرد، ادیپ میپرسد که مسبب این فاجعه کیست، پاسخ میدهند که گناهکار باید از میانه برخیزد؛ گناهکاری که پادشاه لائوس، پدر خود ادیپ را کشته و با مادر، همبستر شده است. ادیپ در جستوجوی این گناهکار پلید سرانجام به خود میرسد و درمییابد که آن گناهکار خود اوست.
طاعون در این اثر سوفوکل، نه تنها بهانهای است برای رفتن به سوی سرنوشت، بلکه استعارهای از خشونت است؛ خشونتی که به طور مسری در شهر گسترش مییابد.
چند قرن بعد، طاعون شهر تبای الهامبخش ژان دو لافانتن، نویسنده و شاعر فرانسوی قرن هفدهم میلادی شد. او در حکایت (فابل) "حیوانات بیمار و طاعون" به رود آخرون ارجاع میدهد که شاعران یونانی آن را رودی دوزخی و مرز دنیای مردگان میدانستند.
لافونتن در این حکایت منظوم، طاعون را این چنین توصیف میکند: "یک شر که آسمان با خشم خود، برای مجازات جنایتها در زمین ایجاد کرد." در این حکایت، پادشاه برای نجات مردمش از طاعون، دستور میدهد که "گناهکارترین" را قربانی کنند. این "گناهکارترین"، حیوانی نیست جز الاغ، سادهدلترین در میان دیگران، که سرانجام به خاطر سادگی بیش از حدش محکوم میشود.
لافونتن که او را با سعدی شیرازی مقایسه میکنند، در این حکایت، از اپیدمی طاعون برای به تصویر کشیدن یک نظام سیاسی فاسد بهره برده است. او در پایان میگوید بسته به این که چه قدر قدرتمند یا بینوا باشیم، احکام دادگاه از سفید تا سیاه متغیر است.
در واقع، طاعون برای لافونتن، تمثیلی است از یک فضای دروغ، حسابگری و ریاکاری.
افشاگر بدیها و بیرحمیها
یکی دیگر از آثار مهم ادبی در زمینه اپیدمی، نوشته آنتونن آرتو، نویسنده و نظریهپرداز ادبی فرانسوی است که در سال ۱۹۳۸ به چاپ رسید و با ترجمه جلال ستاری با عنوان "تئاتر بهمثابه طاعون" به فارسی نیز منتشر شده است.
آرتو در این متن، طاعون را به عنوان یک نیروی مثبت در نظر میگیرد. در واقع، اپیدمی در اینجا موجب رستگاری است و سبب میشود که علائم بیماری از بین برود. او از این نظر، تجربه تئاتری را با طاعون مقایسه میکند: "به همان شیوه طاعون، تئاتر ساخته شده تا دملهای جامعه را از بین ببرد، از راه مرگ یا بهبودی."
پیشتر آگوستین قدیس نیز طاعون را با تئاتر مقایسه کرده و معتقد بود که فرق میان این دو، این است که یکی به بدن و دیگری به اخلاق حمله میکند.
اما آنتونن آرتو طاعون را شر نمیدانست، بلکه آن را نمایانگر بدیها در نظر داشت: "تئاتر، مثل طاعون، گرهها را باز میکند، نیروها را آزاد میکند، امکاناتی را ایجاد میکند و اگر این امکانات و نیروها، سیاه هستند، گناه طاعون یا تئاتر نیست، بلکه ناشی از زندگی است."
در حقیقت، تئاتر و طاعون به عقیده این نویسنده فرانسوی، افشاکننده "عمق بیرحمی نهفته" در انسان است، اما علت آن نیست.
اپیدمی، علیه ایمان مذهبی و در ستایش انسان
اما وقتی در دنیای ادبیات، سخن از طاعون به میان میآید، محال است که رمان معروف "طاعون" نوشته آلبر کامو به یاد نیاید.
داستان "طاعون" در شهر اوران الجزایز میگذرد؛ سال ۱۹۴۷. موشها دسته دسته میمیرند و بیماری در همه جا به سرعت شیوع پیدا میکند. شهر قرنطینه میشود و روش جدیدی از زندگی پدید میآید. عدهای جذب بازار سیاه میشوند و واعظان مذهبی دم از مجازات الهی میزنند.
دکتر ریو، شخصیت اصلی رمان طاعون، به کمک تارو، دیگر شخصیت این رمان، از افراد داوطلب گروههایی را تشکیل میدهد که با این اپیدمی مبارزه کنند. با فرا رسیدن زمستان، از شیوع طاعون کاسته میشود. تارو آخرین قربانی است. مردمی که از چنگ طاعون رها شدهاند، شادی میکنند، اما دکتر ریو هنوز مراقب است: "باسیل عامل طاعون نه میمیرد و نه هرگز نابود میشود."
رمان طاعون، رمانی است علیه ایمان مذهبی و در ستایش شرافت و درستی انسان. در واقع، موضوع اصلی "طاعون"، که یکی از آثار ادبی مهم مکتب اگزیستانسیالیسم است، نفس زیستن نیست، بلکه چگونه زیستن است. در جایی از رمان تارو از خود میپرسد که آیا میتوان بدون وجود خدا یک قدیس شد؟
کامو در این رمان از نیهیلیسم رمان "بیگانه" خارج شده است، به طوری که بلا و مصیبت از پا درنمیآید مگر این که انسان اعمال خود را از صافی وجدانش بگذارند و در اعمال اجتماعی دخیل سازد. همچنین کامو در این رمان که که پس از جنگ جهانی دوم منتشر شده، به وضوح به وحشت اردوگاههای نازی اشاره دارد، بهویژه وقتی دفن اجساد بیشمار و گورهای جمعی را توصیف میکند.
آلبر کامو در رمان طاعون، واکنشهای انسانی به حمله شر (در اینجا اپیدمی) را بررسی میکند و یادآور میشود که اپیدمیها مثل جنگها، ابتداییترین غرایز انسانی را بیدار میکنند. خوبیها و بدیها در دوران اپیدمی به منتها درجه خود میرسند، به طوری که همزمان با جانفشانی برخی برای مهار اپیدمی، برخی دیگر از هرج و مرج ناشی از شیوع بیماری، برای منافع شخصی خود بهره میبرند.
رابطه اپیدمی و عشق
اما بیماریهای مسری در بطن آثار گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی هم قرار دارند: "من همیشه اپیدمیها را دوست داشتهام."
"ساعت شوم" (۱۹۶۱) که جایزه ملی رمان کلمبیا، اولین جایزه بزرگ را برای مارکز به ارمغان آورد، درباره طاعون است. "اپیدمی فراموشی" در "صد سال تنهایی" (۱۹۶۷) و وبا در "عشق سالهای وبا" (۱۹۸۵) به دلیل همین علاقه نویسنده به پدیده همهگیری یک بیماری است.
هرچند که بیماری وبا، موضوع اصلی رمان عاشقانه "عشق سالهای وبا" نیست، اما بر بستر داستان نشسته و کاربرد تمثیلی دارد.
فلورنتینو آریسا، در دورهای که مصیبت همه جا را فراگرفته، عاشق فرمینا داسا میشود. اما فرمینا همسر دکتر اوربینو، یک پزشک است که با اپیدمی مبارزه میکند. عشق فلورنتینو طی سالها به حدی میرسد که مثل وبا، بیمار یا همان عاشق را میلرزاند.
در واقع، عشق در رمان "عشق سالهای وبا" همچون یک باکتری است که به بدن فلورنتینو حمله میکند و او قادر به مبارزه با آن نیست.
از نظر گابریل گارسیا مارکز، همچون آرتو، مفهوم اپیدمی، به صورت مثبت دیده میشود، به عنوان نیرویی که به احساسات فوقالعاده اجازه گسترش و بروز خود را میدهد.
همچنین اگر ترس و نگرانی و بیاعتمادی ناشی از اپیدمی نیز به نمایش درمیآید، فقط برای این است که بر چگونگی ظاهر شدن نور عشق در یک پسزمینه تاریک تاکید شود.
علیه پنهانکاری و اپیدمی معرفتی
اما در دهههای اخیر، نمایشنامه "فرشتگان در آمریکا" (۱۹۹۱) نوشته تونی کوشنر که سریالی نیز بر اساس آن ساخته شده، نمونهای قابل توجه در ادبیات ملهم از اپیدمیهاست.
دهههای هشتاد و نود میلادی، دهههایی است که ظهور پرقدرت اپیدمی ایدز نگرانیهای بسیاری را به وجود آورده بود. پنهان کردن این بیماری، چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی، یکی از ویژگیهای جدید این اپیدمی نوظهور بود. همین ویژگی دستاویز کوشنر برای نوشتن این نمایشنامه قرار گرفت.
در واقع، نویسنده در این نمایشنامه با بهرهبرداری از اپیدمی ایدز، به واکاوی اجتماعی و سیاسی آمریکا در دوران ریگان میپردازد. یکی از شخصیتهای اصلی داستان، که بر اساس زندگی واقعی یک سناتور آمریکایی پرداخته شده، همجنسگراست، اما همجنسگرا بودن خود را انکار میکند: "من همجنسگرا نیستم، دگرجنسگرایی هستم که با مردان میخوابم." او وقتی متوجه ابتلای خود به ایدز نیز میشود، از "سرطان" سخن میگوید، زیرا همجنسگرایان در آن زمان جایگاهی در سیاست نداشتند.
کوشتر در این اثر ادبی، اپیدمی ایدز را مترادف فردگرایی میداند؛ زمانی که یکی از شخصیتهای داستان بیماری خود را به شریک زندگیاش اعلام میکند، این شریک زندگی او را ترک میگوید. با این حال خشونت روابط انسانی در دوران اپیدمی، با مهربانیهای چند شخصیت که این بیماری را میپذیرند و بیماران را همراهی میکنند، تلطیف میشود.
در سالهای اخیر اپیدمیهایی مثل ابولا نیز الهامبخش نویسندگان برای نگارش رمان بوده است.
اما شاید تمثیلیترین رمانی که در ادبیات معاصر درباره اپیدمی نوشته شده، رمان "کوری" نوشته ژوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی است. ساراماگو در این رمان، یک "اپیدمی تخیلی" را که در آن آدمها دچار "کوری سفید" میشوند، دستاویزی برای نقد انسان در چشم فرو بستن به روی واقعیتها و فرار از آنها قرار میدهد.
در این رمان، کوری معرفتی رخ میدهد که لزوما میتواند همهگیر نباشد. همانطور که یک زن در این رمان کور نمیشود: "چرا ما کور شدیم؟" "نمیدانم، اما شاید روزی بفهمیم."؛ "میخواهی نظر مرا بدانی؟ من فکر میکنم ما کور نشدهایم، ما کور هستیم؛ کور اما بینا، کورهایی که میتوانند ببینند، اما نمیبینند."
دیدگاه تان را بنویسید